سلام عزیزم با این پست اشکم در اومد
من ی دایی دارم از بچگی کنار مون بود پشتم بود
بعد از ازدواج
همسرم از این همه صمیمیت حسادتش میشد
دایی م شد رفیق همسرم و هوامون رو داشت
همسرم بیشتر ازمن باهاش ارتباط گرفت و با هم می رفتن خرید
رابطه ی خیلی خوبی داشتیم
سر یه قضیه ی و چند تا حرف الن خیلی دور شدیم دور تر ز یه غریبه
بی تفاوت شدم نسبت بهش
الن دلم براش تنگ نمیشه
ولی یاد روزای شیرین گذشته اذیتم می کنه
ولی دایی م هر جا میشینه از دست پختم و آشپزیم تعریف می کنه
هی می خوام دعوتش کنم
ولی دلم پیش نمیاد
و هر کی از خانواده رو می بینه احوالم می پرسه