مهسان خیلی رفتن رو اعصابم همشون خییییییلی
جوری که الان صداش بیاد فکرکنم داره با بچه هام دادو بیداد میکنه کل بدنم شروع به لرزیدن میکنه از عصبانیت
پسرش بزرگه بچه های منو میزد من شکایتش میکردم
شوهرش میگفت حق نداری بگی چرا
مثل داداششه زد که زد
ولی اگه پسرای من به بچش میگفتن بالا چشت ابرو خودشون میکشتن
منم گفتم کور خوندید دستی که به پسرم بخوره قلم میکنم
الان دیگه جرات ندارن نگاشون کنن حتی
حسادت دارن نسبت به بچه هام
اخه حسادت به بچه؟؟
پسرش بزرگه بچه های منم همش دنبالش بودن بازی کنه باهاشون
این مکار پررو شدا بود
باباش هم بیش از حد پشتش بود به من بی احترامی میکرد هم پشت بچش میگرف زنگ میزد به مادر شوهرم و شوهرم
که ببینید این دعوا درست میکنه بخاطر بچه ها
از اون روز من دیگه عوض شدم
اون روم نشون همشون دادم