بیخیال اصلا اینطوری فکر نکن غصه چرا همین الان هم بخوای میتونی ادامه بدی....من ترم آخر دانشگاه ازدواج کردم اوایل ازدواج تو خونه تدریس خصوصی هم میکردم ولی راضی نبودم وبیخیال شدم بعد قبل بچه دومم باهمسرم صحبت کردم که برم رشته ی دیگه ای بخونم راضی شد وباهم رفتیم دانشگاه یهو گفتم بیخیال ماشین نداریم ومن ماشین شخصی سوار نمیشم( سمت ما اصلا تاکسی نیست تا یه مسیری...منم واقعا از ماشین شخصیا میترسم...گفتم بچه بیاریم....کلا هم دوست داشتم تشکیل خونواده بدم و بچه داشته باشم حتی شغل شوهرمم دوست نداشتم طوری باشه که براموقت کمی داشته باشه ایناخیلی برام مهم بود همیشه میگفتم درامد کم باشه ولی کنار هم باشیم برا هم وقت داشته باشیم...
یه بار دخترداییم زنگ زد یهو!!!!گفت فلانی رو یادته(یکی از دخترای دانشگامون که یه درسایی رو هم باهم داشتیم) گفتم آره.... گفت دکتری قبول شده گفتم خب خواسته وقبول شده... باز این سری زنگ زد وای اونو یادته یه شوهری گیرش اومده تووووپ گفتم خوشحالم براش (احتمال دروغگویی وبزرگنماییش زیاده چون اخلاقش همینه) مثلا میخواد منو بچزونه.... تازه اون دختره بنده خدا هم ازنظر تیپ وقیافه هم ازنظر درس و وضع خونواده خیلی پایین بوده وهمین که تونسته خودشو بکشه باالا خیلی عالیه و بشدت جای تحسین داره خب اون راهو انتخاب کرد منم تشکیل زندگی برام مهم بود...
بعد کلا الان که به این سن رسیدم بیشتر پی بردم علاقم به چیه... من عاشق معلمی هستم ولی ازوم بیشتر عاشق اینم تو بازار باشم و طلا فروشی داشته باشم ومزرعه....
هر وقت تونستی شروع کن هرکاری که بهت حال خوب میده😍 درسته گذری حال وهوامون میره سمت گذشته ولی حال کلی ورضایته مهمه....حس مفید بودنه خیلی مهمه...