بخدا خسته شدم دیگه بخاطر اینکه ما یکم وضعمون بهتر از اوناس و من هرچی تقریبا دلم میخاد دارم
همش پشت سرم حرف میزنن و میدونم که از سوختنشونه و همش دنبال اینن یه حرفی از من و مامانم در بیارن تا عقدشونو خالی کنی بعد من کلا مامانم نمیزاره تنها جایی برم و این زنداییا هم هرروز خونه ی ماعن و یا ما پیششونیم چون بابازرگم همش دوس داره خانوادمون جمع باشه دور هم و از اونطرف مامانم همش بهم گیر میده با اینکه میدونه تقصیر اوناس همش میگه چرا این حرفو زدی چرا اون حرفو زدی شاید این رفتارشون بخاطر اون حرفیه که تو سه سال پیش زدی یعنی مخم داره میترکه
نمیزاره مامانم که من نرم مهمونی و تو خونه تنها باشم همه جا مجبورم برم
توروخدا بگید چیکار کنم همه جا پشت سرم میشنن حرف میزنن
حالم ازشون بهم میخوره دیگه