مادرشوهرم ی کم کیک خامه ایی داد ب من گفت ببرید بخورید بعد اوردم پیش شوهرم.وایساد خوردن و فقط گفت تو نمیخوری.و منم ب شوخی گفتم چرا بزار ببینم مهلت میدی.بعدش یک چپی انداخت ب من.منم لب نزدم اما چشمم موند تو کیکه.اخه خیلی دلم کیک خامه ایی میخواست ویارم کیکه فقط.اصلا ذره ایی شعور نداره این بشر.ب خواست خودش بچه دار شدیم حالا هر روز ی جور منا حرص میده.