دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
برای پدرتون۷۰ حمد خوندم دیشب توی تاپیکتون بودم که خوابم برد ایشالا خدا سلامتی بده حالش خوب باشه همیشه سرحال وشاد باشن من خودم از امام حسین شفامو گرفتم روزایی رو گذروندم که میگفتم دیگه اخرامه اما به لطف امام حسین شفا گرفتم فقط از امام حسین بخواین شفاش بده سایش روسرتون باشه ۱۰۰سال من تو ۱۸سالگی گاهی سرگیجه داشتم اما فکرتمیکردم مشکل خاصی باشه فقطم همین یود گاهی هم چشام سیاه میشد ازاونجا که کم خونی داشتم همیشه میگفتم مال اونه حتما یا سردیم کرده ولی نگو خدا من چه مشکلی دارم وخبرندارم خلاصه ۲۰سالگی باپسرخالم ازدواج کردیم خیلی هم خوب بودیم بعد۶ماه نامزدی رفتم شهرستان باخالم تو یه خونه زندگی میکردیم یه هفته اونجا بودم کلا هرروز پیش هم بودیم خدایی رفتارخوبی داشتن باهام فقط شبا جا جدامینداختیم تو اتاق جدا وگرنه روزا باهم بودیم کارا رو باهم میکردیم خالم خیلی خوب بود رفتارش باهام تااینکه یروز مهمون داشتن خالمم خیلی ازمن تعریف میکرد وقتی داشتم چای میاوردم یهو سرم گیج رفت افتادم همه بدنم میلریزد خصوصا دستام بردنم بیمارستان خصوصی خیلی پولدارن خالم اینا بعد تا۲ساعت اصلا سرحال خودم نبودم بعدش یهودیدم شوهرم عصبی وایساده تو چه مرگت بوده به ما نگفتی گفتم هیچی بخدا گفت چرا دکتر چیز دیگه میگه حالا مشخص میشه باور کن ۵ساعت من تنها اونجا بودم هیچ جا ندیدمشون تا مادرم اینا اومدن قبل اومدن مادرم وپدرم شوهرم اومد گفت واقعا برات متاسفم مادرت به مادرمن حسودیش میشه ک ما پولداریم خودت چرا نگفتی چته شما حقه بازین به ما کلک زدین وفلان اما کورخوندی یه قرونم مهریه نمیدم بهت فکرمیکرد ما خبرداشتیم که من مریضم بعد اون روزا متوجه شدم که ام اس دارم ۲۳وسالم بود که مراحل طلاقم تموم شد وجداشدم انقد دعاخوندم نذرکردم ازدواج کنم اما هیچکس حاضربه ازدواج با یه زن مریض نبود ک حتی نمیتونه باردار بشه یا بارداری ریسک بالایی داره ممکنه که نشه وپزشک اجازه نده خیلی سختی کشیدم خیلی تا اینکه بعد۱۰سال ازدواج کردم ولی حالم خیلی بدبود گاهی نمیتونستم روپام وایسم استرس برام سم ومن همش استرس داشتم بیخود بالاخره بالطف خدا وامام حسین من حالم خوب شد دکترا دیگه میگفتن حمله به گلبول های سفیدشدید ویجورایی میخواستن بگن که مرگم نزدیکه خیلی حالم بدبود مادرم سپردن یه خانومی که خیلی مومنه ومهربون هستن که برای چله انجام بدن بعد این حدودا ۴ماه بعدش ازمایشا روند بهبودی رو نشون داد دکترا حتی ناباورانه میگفتن ازمایشات ممکنه اشتباه باشه که مجدد تکرار شد و من حالم خیلی بهتربود والان دارو مصرف میکنم اما اثاری از بیماری تو بدنم نیست