من با یکی دوساله هستم
سال اول بحث بود تولدم کلا فراموش شد
سال دوم تولدمو اشتباه گفت و با کلی دعوا منو کشوند اخرشم نه کیک نه هیچی نه کادو برام نگرفته بود
یه پیتزا گرفت منم برااینکه غرورشو حفظ کنم گفتم از مغازه کبریت بگیره گفت چرا کبریت چیکار داری با کبریت
گفتم کار داره حالا برو بگیر
اورد روی پیتزا گذاشتم روشن کردم میخواستم فوت کنم گفت این کارا چیه و اصلا نگامم نمیکرد کلا نمیدونم لج کرده بود منم گفتم عیب نداره کیک نیست حالا با پیتزا میگیریم مدل جدید
گفت نه نمیخواد فلان
منم اعصابم خورد شد کوبیدم در جعبه پیتزارو بستم گفتم درک کخ نگاه نمیکنی . اعصابم خورد شده بود چون هم کاری نکرده بود هن ناز میکرد من میخواستم با دلش راه بیام غرورشو حفظ کنم
اونم ترسید بغلم کرد حتی گریه کرد گفت ببخشید خیلی عن بازی دراوردم و اینا ولی خب من تا الانش تولدام توو دلم مونده تا الان برام تولد نگرفته
هنوزم باهمیم ولی خب از لحاظای دیگه خوبه شاید لج کرده بود باهام اون تایم من انتخابم این بوده ادامه بدم چون طرفمو میشناسم حالا تو باید خودت بشینی فکر کنی . من دلم میخاست ادامه بدم چون دوسش داشتم