ترسناک

خیلیم رفتم جاها مختلف

یکی بم گف طلسم سیاهه

یکی  گف موی سرتو قبرستون خاک کردن

خیلی عذاب میکشم

تازه ازدواج کرده بودم هی همش خالم بد بود حال روحیم بد 

بعد رفتم سراغشو گرفتم گف همزادته

چون ازدواج کردی ناراحته میخاد اذیتت کنه

مثلا ماگمو انداخت شکوند 

قندونمو شکوند

بعد ترسیدم گفتم نکنه بکشم

گف ن اصلا فق اذیتت میکنه میخاد بات ارتباط بگیرع

مردم از ترس ولی   درخاس ارتباط کردم ازاون اقاعه خاسم دعاها مخصوصشو بم بده خودم اعتقادم قویع

ی مشت دعا داد خداشاهده اصلا دیدم ب دنیا و ادما عوض شده بود روزا خوبی نبودن 

وا چه عجیب و هیجانی 

خوب کی اینکارو کرده 

وای شت 

الان خوبی 

ی شب ساعت سه از خواب پاشدم روی چرخم ک پایین پام بود ی موجود کوتوله ی سبز رنگ نشسته بود زل زده بود بهم 

میدونین چیکار کردم؟! 

گرفتم خوابیدم دوباره 

صب وحشت کردم زدم بیرون از اتاق😁🤧

بچه ها یه چیزی بگم 

منم بعد عروسیم 

احساس می‌کردم تنها بودنی فضای خونه سنگینه 

چند ماه اینطوری اذیت میشدم 

نمیدونم از چی بود 

ببین دقیق نگف کی

ولی مثلا فق گف ی خانم چاق و دوتا مشخصات ظاهری دیگ و حتی محل زندگی طرف گف حدودا کجاس

بعد من فک کردم دیدم مشخصاتش دقیقا شبیه مادره قبلیم بود😑😑😑ی هفته قبل عروسیم دعا کرده بود خداشاهده جدی میگم میخاسن طلاق بگیرم حالا نوبت تالار زده بودم

شوهرم تازه پنهونی رف سراغش گف یارو اینو گفته این زن کیه بنظرت 

بعد ن شوهرم ن اون اقاعه اصلا مادره نامزد قبلیمو ندیده بودن کلا شناخت خو نداشتن سرش

برااین باورم شد گفتم ن شوهرم دیدتش ن اون ک بخان دروغ بگن یا بخان گردن اون بندازن

بخدا هنو عوارضشو دارما شبا حال روحیم بده بد

الانم ارامبخش خوردم کم کم داره خابم میگیره جواب ندادم خابم😂

واقعی میگی😐🤦‍♀️

سوره بقره بخون زیاد بذار پخشه تو خونت 

وای چه بد خدا نگذره از این جور آدما 

چند ماه بعدش خود به خود خوب شدم 

الان کلا از هیچی تو خونه نمیترسم 🗿😎

وقتی شوهرم شبکاره 

کمد وکابینت ها صدا میدن

😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨

خیلی میترسم 

دودان بارداریم خواستم صرفه جویی بشه شوهرم شبکار بود باپسر سه ساله ام بودم چراغ اشپزخونه روهم خاموش کردم یعنی تاریک تاریک

نصفه شبی بلند شدم احساس کردم یه سیاهی باقد بلند داره به طرفم میاد😭😭 بخدا چشامو پنج شش بار بهم زدم تا ندیدمش یعنی میدیدما

بعدش چراغارو روشن میذاشتم شوهرم از بیمارستان دستکش سفید اورده بوده منم گذاشته بودم داخل اجاق گاز 

نصفه شبی باز بیدارشدم دیدم دستکشه داره رودیوار راه میره آخرشم رفت بالای کمد دیواری😶 اونشب بااینکه چراغ اشپزخونه رو روشن گذاشتم باز میترسیدم

به شوهرم گفتم باورنکرد گفت فک کردی 

الانم شیف شبه فقط صدای کابینتا اذیتم میکنه ترق توروق تاق توق

به خدا

ما خونمون نیمه کارست طبقه ی بالامون البته 

من عادتمه شبا میرم بالاسیگار بکشم 😒😑دخترم 

ی شب رفتم یهو ی باد خیلی سرد اومد موهام سیخ شد حالت تهوع گرفتم سردم شد بعد برگشتم ببینم باد از کجاست ک  ی سایه ی سیاه با دوتا چشم  از توم رد شد خواهر نمیدونی با چه ترسو لرزی برگشتم پایین 

باریکلا 

یا امام زاده بیژن سکته نکردی خوبه باز