۸ سال پیش اومدن خواستگاری من. از اقوام دور بودن و تا حدودی میشناختیمشون. شوهرم اون موقع دیپلمه بود و پیش باباش کار میکرد و هرچی کار کرده بود معلوم نیس چی شده بود. توی خواستگاری و بله برون جلو اون همه آدم گفتن ما یه خونه داریم که میخواهیم بدیمش به پسرم. شوهرمم فکر میکرد راست میگن قراره اون خونه مال ما باشه. تازه ساخته بودنش و هنوز سند ایناش اماده نبود. یه مدت عقد موندیم که داشت طولانی میشد. یه روز مادر شوهرم اومد خونه بابام گفت ما عروسی تونو بگیریم فعلا برید مستاجری تا خونه جور بشه. من راضی نبودم اما بزرگترا گفتن خوب نیس نامزدی طولانی و رفتیم مستاجر تا همین الان.... اون خونه رو معلوم نیس چیکار کردن. گفتن فرختیم بدهکار بودیم. شوهرمم چندبار باهاشون بحثش شد فحش های زشت بهش دادن.
همون سال اول شوهرم از باباش کارشو جدا کرد چون کلا برای هیچی کار میکرد. خودم براش یه شرکت رو پیدا کردم و کمکش کردم لیسانس گرفت. الانم همونجاس منتها با حقوق ۷ تومن. داره دنبال یه جا بهتر میگرده. تازه مدرکشو گرفته وامیدورم یه جا بهتر پیدا کنه.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منتها چقدر سختی کشیدم تا درس بخونه. روزایی بود که پول کرایه نداشتیم. یه روز مادرشوهرم اومد خونه مون سر زده. هیچی نداشتم پذیرایی کنم.گفتم شرمنده میوه اینامون تموم شده. یه کمم از گرونی صحبت کردیم به من گفت پول تو برکت نداره وگرنه فلانی هم اندازه شما حقوق میگیره ماشین هم خریده. زن باید جمع کن باشه وگرنه مرد که صبح تا شب سرکاره
نمیخوان خونه بدن بهتون مگه زوریه؟ . والا به ماهم یه هزاری نداد کسی .زندگیمونو میکنیم . خودتون تلاش ...
منم نگفتم مجبورشون کنیم. ادمی که انقدر بد ذاته که به راحتی دروغ میگه رو معلومه نمیشه کاریش کرد. عنوان منو نخوندی مگه؟
من یه مدته رابطه مو خیلی کم کردم باهاشون چون جای اینکه من طلب کار باشم اونا از من طلبکارن. الان هرجا میشینن میگن عروسمون بی ادبه مریض شدیم سر نزد زنگ نزد... مهمون داشتیم نیومد کمک کنه و...