چندین روزه مادروپدرشوهرم اینجان..بهترین میزبانی روداشتم تا الان ولی راستش تا یکی دوروز نهایت کشش ندارم مهمون خونم بمونه شاید واسه این ک خانواده خودم این کارو نکردن نهایت یه شب شام بودن و رفتند خونه شون..دوشبه وقت خواب منو شوهرم بهم گیر میدیم هی بحث الکیییییییی میکنیم (منم عصبی شدم زود جواب میدم)باعث شد دیشب شوهرم گفت هروقت خواهرای من یا مادروپدرم میان اینجا تو اینجوری میکنی با من.گفتم آره خستم🥺کشش ندارم اما مهم اینه که احترامشونو دارم و مهمون داری به نحو احسن انجام میدم بعذم چون یه چیزی شد قبلش مقصر من بودم بغلش کردم خوابیدیم .اما میخوام بگم با تمام خصلت خوب همسزم اگه میدونستم هرچند وقت یکبار اینا میان خونه کوچیک من و مجبورم مدام مهمون داری کنم قبول نمیکردم باهاش از کنم......