چندین روزه مادروپدرشوهرم اینجان..بهترین میزبانی رو‌داشتم تا الان ولی راستش تا یکی دوروز نهایت کشش ندارم مهمون خونم بمونه شاید واسه این ک خانواده خودم این کارو نکردن نهایت یه شب شام بودن و رفتند خونه شون..دوشبه وقت خواب منو شوهرم بهم گیر می‌دیم هی بحث الکیییییییی میکنیم (منم عصبی شدم زود جواب میدم)باعث شد دیشب شوهرم گفت هروقت خواهرای من یا مادروپدرم میان اینجا تو اینجوری می‌کنی با من.گفتم آره خستم🥺کشش ندارم اما مهم اینه که احترامشونو دارم و مهمون داری به نحو احسن انجام میدم بعذم چون یه چیزی شد قبلش مقصر من بودم بغلش کردم خوابیدیم .اما می‌خوام بگم با تمام خصلت خوب همسزم اگه میدونستم هرچند وقت یکبار اینا میان خونه کوچیک من و مجبورم مدام مهمون داری کنم قبول نمی‌کردم باهاش از کنم......
الان ضایع شدم جلو همسرم ینی با این حرفم تمام زحماتم نادیده گرفته شد خستگی به تن همرذومون موند.ازچهازشنبه هم باهم رابطه نداشتیم ..
هعب
حالا این موضوع مسئله مهمی هم نیست بگیم جدا شود.یکم تحملت ببر بالا
حق داری منم حوصله مهمون خصوصا خانواده شوهر رو ندارم خیلی ادمای خوبین ها اما حوصلشونو ندارم راه میرن به در و دیوار گیر میدن
منی ک عاشق تنهایی بودم همیشه خونمون اروم بود و الان دارم شریک مادر شوهر زندگی میکنم دائم مهمون دارن و من باید خم و راست بشم همه کارو رو بکنم و مدتیه دارم از زانو درد میمیرم چی بگم؟؟؟؟؟
منم از مهمونی های چند روزه بدم میاد هم طرف خودم هم طرف شوهرم چون زود خسته میشم و اعصابم خورد میشه خوشبختانه شوهرم زیاد رو نمیده ب کسی ک جا بندازن اینجا و هیچ جا نمیریم ب جز ی وعده شام یا نهار منظور اضافی نمیمونیم هرکی ی جوره دیگ
عیب نداره، هر کسی یه خوبی بدی داره، خداروشکر که ازش راضی هستی، مهمانن دیگه پدر و مادرش هستن، خدا اجرشو بهت میده صبوری کن
خوب تو هم بگو بخند نمیخاد خیلی خودتو خسته کنی از مادرو خواهر شوهرت کمک بگیر هرچقدر تو با اونا خوب باشی شهرت صد پله بیشتر باهات مهربونتر و اصن یه نگاه دیگه ای داره بهت
شما که زحمت رو میکشید و کشیدین دیگه این چند روزم تحمل کنید تموم بشه ولی حق دارید واقعا سخته من اصلا مهمون خوابیدنی و موندنی رو نمیتونم تحمل کنم.
من نمیدونم چرا شوهرم دزک نمیکنه خوب منم خسته میشم ظاهر ریزره ای دارم و پا درد دارم همیشه بعد یهو میبینی یازده نفر تو خونه هفتاد متری وارد میشن با خودمون چهارده نفر .کاش حداقل درک میکرد اگه درک داشت من حاضر بودم یک ماهم بمونن حداقل خیالم راحت بود اگه یه غری هم میزنم شوهرم درک میکنه این موضوع زو‌چیری نمیگه
حالا مادرشوهر خوبه ما یه بار دوسال پیش دوست شوهرم با فک و فامیلش اومد سه چهار روز موندن هنوزم غرشو به شوهرم میزنم خیلی دوستش پرروعه اَه یادم اومد اعصابم بهم ریخت
بخاطر فضای کوچیک خونتونه ادم احساس خفگی میکنه مثلا گشنش میشه یه چی می خواد برداره بخوره معذب میشه و نمیتونه مثلا دراز بکشه ولی اگه فضا زیاد باشه ادم راحته انشاءلله یروزی همه خونه ی بزرگ داشته باشن البته رویاست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز