نظرتونو بگید ممنون میشم☘️🦋روزی روزگاری توی یک ده کوچیک دختر کوچولویی به اسم توتک با مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگی میکرد.
توتک خانم خیلی بازیگوش بود ،هرروز صبح مادربزرگش به کنار رودخونه میرفت تا لباسها و ظرفها رو بشوره و برای خونه آب بیاره
و توتک هم با دخترهای همسایه بازی میکرد.اما چه بازیهایی!!
همیشه همسایه ها از سرو صدای بلند و بازیهای خطرناک توتک
گله داشتن.
یک روز سونا یکی از دوستان توتک به خونه ی اون ها اومد. توی دستهاش کلی آجیل و شیرینی بود .توتک تا آجیلها رو دید گفت :این ها چیه تو دستته سونا جون
شبیه این هست تو خوراک مهمون
میخوام همشو بخورم هام و هوم
بده بهم یه مشت ازون ها آخ جون
توتک بازیگوش کل آجیلو از سونا گرفت و انداخت توی دهانش و ها ها ها ها خندید.
که یکدفعه
گلوش گرفت و هی پشت هم سرفه کرد
دیگه نخندید ،دیگه نرقصید، دیگه حرف نزد.
سونا زود بلند شد و به توتک اب داد واون روز گذشت.
صبح روز بعد توتک گلگلی وقتی از خواب بیدار شد توی رختخواب یه کمی خودشو کش و قوس داد و با خمیازه به سمت اینه رفت تا خودشو مثله همیشه ببینه و کیف کنه که
توی آینه یک تصویر خیلی عجیبی دید.
از تو دهانش چند برگ سبز اویزون شده بود.
مادربزرگو صدا زد اما جواب نداد
پدربزرگشو صدا زد او هم جوآبی نداد
هیچ کس توی خونه نبود.
ترسیده بود و هی گریه میکرد.
هرلحظه و هرساعت اون برگها و جوانه ها رشد میکردن و درازتر میشدن و میوه بادوم میدادن.
توتک کوچولو ناراحت و غمگین کنار حوض آمد و نشست
یک کبوتر کوچک هم روی یکی از جوانه ها آروم نشست و مشغول خوردن برگها شد.
توتک عصبانی شد و گفت:
چه کار داری با من اهای کبوتر
برو کنار از خونمون بزن پر
غذای تو کرم و گیاه و گندم و برنجه
توتک با این کارت داره میرنجه
کبوتر فقط به اون نگاه کرد و باز مشغول خوردن جوانه ها شد
این بار توتک بعض کرد وگفت:
آقا کبوتر میشه بهم کمک کنی
من که درخت نیستم هیچ وقتی سبز نیستم.
نمیدونم چیکار کنم از گریه خیس خیسم.
کبوتر که فهمیده بود چه اتفاقی افتاده دلش به حال توتک سوخت و
رفت و روی بام خانه ی پیر دکتر نشست..
_پیر دکتر مهربون بیا بیرون خانم جون.
توی دهان توتک درختی شده مهمون.
پیر دکتر بیرون آمد و و باهم به سمت خونه توتک راه افتادن
خانم جون با سواد وقتی که دهان توتکو دید فوری گفت :
وقتی کلی اجیلو
میریختی تو دهانت
یه تیکه از خوراکی
رفته ته زبانت
انقد با دهان پر
خندیدی تو کلی وقت
سبز شده توی گلوت
اجیل شده یک درخت
بعد پیردکتر مهربون شیپور معروفشو از توی کیفش درآورد و توش فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد
چند لحظه بعد همه ی اهالی ده
اومدن و دور توتک جمع شدن.
زود طنابی آوردن اهالی محله
گره زدن به درخت فوری و با عجله
کشیدن و کشیدن درخت و از هر طرف
همه جا ریخته بود برگ پراز شاخه و علف
قرار شد هرکس یک گوشه از درخت و بگیره و اونو بکشه و بکشه..
انقدر طنابو از هر طرف کشیدن تا بالاخره درخت بادوم از توی دهان توتک گلگلی بیرون اومد.
توتک هم یه نفس عمیق کشید و یه اخیش بلند گفت و همه اهالی ده خندیدن😃
ازاون روز به بعد دیگه هیچ وقت توتک با دهان پر نه خندید و نه صحبت کرد 🌝