خب و اما امروز میخوام از زندگی یه عزیزی براتون بنویسم
که سال ۹۵زندکی مشترک رو شروع کردند
ایشون یکی از اقوام همسرم هستند ❤️
که باهم خیلی راحت و صمیمی هستیم .. اختلاف سنی ما هفت سال ❤️
رویا خانوم از یه خانواده ی پایین با یه خانواده ی متوسط ازدواج کردند
ایشون متولد ۷۶هستند که سال ۹۵فقط نوزده سالشون بود
ایشون از اون دخترهای با سیاست فامیل بود که نظر جاری ها و خواهر شوهر و حتی اهل فامیل رو ب خودش جلب کرده بود 👌
رویا خانوم روزی که عقد کردند ...ما خونه ی پدریشون که رفتیم ...دیدیم عقد دخترشون رو خونه ی همسایه انداختند
حالا گفتیم شاید خونه اشون زیاد بزرگ نیست به خاطر همون خونه ی همسایه انداختند
گذشت بعد چند ماه زنک زدند که برای عروسمون غنچه ی یلدا میبریم
و تنها ده نفر از اینور دعوت شده بود
باز ما که رسیدیم سر کوچه اشون دیدیم انداختند خونه ی همسایه...با اینکه تعداد نفرات کم بود ولی خونه ی خودشون ننداخته بودند
مادر شوهر عروس که میشه اقوام درجه دو همسرم
گفت خونه اشون چهل متر به خاطر همون انداختند همسایه
خلاصه مدتی گذشت و من این عزیزان رو پاگشا کردم ❤️
همیشه همسرم میگه کسی تو خانواده عقد کرد اولین نفر تو باش که پاگشا میکنی ❤️خدا به همسرم عزت و سلامتی بده که همیشه باعث سربلندی ام
میگفتم عزیزان...من که اینارو پاگشا دادم ❤️
وقتی اومدن خونه امون ...سر صحبت رو باز کردم
که عزیزم اول زندگیت قشنگ حواست جمع باشه تا خیلی زودتر بتونی سر و سامان بگیرین از این حرفها
در کمال تعجب گفت معصومه خانم تورو خدا پیش همسرم حرف رو باز کن بگو.
گفتم چطور ؟گفت به امیر میگم
برای من عروسی نگیر ...طلا نگیر ...حتی طلاهای توی عقد رو هم که جمع کردیم گفتم بیاریم وسط تو شهرک سهندیه آپارتمان بگیریم
گفتم عزیزم خیلی خوب که از همین ابتدا به فکر خونه هستی 💕
اما واقعا از ته دل میگی که عروسی نمیخوای ؟
گفت آره والا راضی ام ....از خدامه ....برگشت گفت معصومه خانوم الان خونه ی پدری من همش چهل و پنج متر ....اگه مادرم پدرم رو ...اون زمون مجبور میکرد به بزرگ کردن خونه الان اینطوری نمیشد که نتونن یه مراسم ساده ی من و یا خواهر برادرام رو تو خونه ی همسایه بگیرند 🙁
از همون ابتدا نظر منو به خودش جلب کرد که یه دختر جوان و خام چطوری میشه این همه آگاه باشه ؟
بعد گفتم باشه ...من پیش امیر اقا هم حرف باز میکنم میگم
خلاصه اون شب قشنگ یادم که حرف رو باز کردم
و رویا خانوم قضیه ی خونه رو پیش کشید
گفت امیر من عروسی نمیخوام و فلان ،،،،خونه بگیریم همون اول زندگی ،،،خیلی دوست دارم جهازم به خونه ی خودمون چیده بشه 💕
همسرش برگشت گفت با پول های ما خونه نمیشه عزیزم
انشالله چند سال جمع میکنیم و چشم خونه هم میگیرم برات
سگرمه های رویا خانوم رفت تو هم 🙁
امیر آقا که از اون با سیاست ها هم بود گفت
عزیزم من نمیتونم حسرت یه عروسی رو بذارم رو دلت که در عمر فقط یه بار که چی میخوام خونه بگیرم 🙂
خلاصه اینطوری شد و همونجا بحث رو خاتمه دادند
گذشت بعد دو ماه من خونه ی همون اقوام همسرم دعوت شدم که ...این رویا خانوم بعد خودش دو تا جاری و چندتا بردارشوهر مجرد و یه خواهر شوهر داشت
که از قضا اونا هم اونجا دعوت بودند ❤️
من با دیدنشون فهمیدم که بین اینا یه حرفی شده که از هم رو بر میگردونن ...به همدیگر محل نمیذارند ...سنگین رفتار میکنند
بعد شام ...خواستم به صاحب خونه کمک کنم
که رویا خانوم اومد پیشم که ظرف ها رو باهم بشوریم
تو حین ظرف شستن گفت معصومه خانوم بلاخره موفق شدم امیر رو راضی کنم 😍
گفتم واقعا چطور ؟خدارو شکر
گفت هیچی دیگه گفتم تا زمانی که یه چهار دیواری از خودت نداشته باشی من جهاز بیار نیستم
پدر من با کارگری زحمت بکشه جهاز بده
بعد من بیارم تو مستأجری خرابش کنم
میگفت اونقدر گفتم که بالاخره هفته ی پیش گفت آماده شو بریم ...چند تا املاکی ببینیم ..خودت..ببین که به پولهای ما چیزی نمیدن 🤭😀میگفت تو اون لحظه انقدر خوشحال شدم که نگو ...رفتیم چند جا رو دیدیم ...متناسب با پول ما یه پنجاه متری میخورد وام دار که بگیریم ...فول امکانات
میگفت یکیش رو هم دیدیم که هیچ امتیازی نداشت ...از کابینت و دکوراسیون داخلی و کمد دیواری و شیر آلات بگیر ....هیچی نداشت ولی هشتاد متری بود ...صاحب خونه پول احتیاج داشت ....به همسرم گفتم همین رو برداریم
بعد خورد خورد بهش میرسیم 💕متراژ خونه مهم ...داخل خونه رو هر زمون میشه بهش رسید
میگفت بالاخره امیر راضی شد و
هر چی داشتیم و نداشتیم آوردیم وسط
یه مقدار هم از پدرم قرض گرفتیم همون آپارتمان هشتاد متری رو برداشتیم 😍
عزیزان من داخل پرانتز عرض کنم ...که اون زمون که این خانوم سعی بر این داشته که حتما یه چهار دیواری از خودشون داشته باشند ...
اون زمون اصلا اونجا ها آباد نبود ...یه جایی بود تقریبا پرت و نه سوپر مارکتی داشت و نه نانوایی و نه بانکی و نه...
ولی این رویا خانوم بود که پاشو تو یه کفش کرده بود که یه خونه ...بگیریم ...شده حتی اندازه ی سوییت ...شده حتی پایین منطقه بگیریم ...باید بگیریم
بعد به فکر شروع زندگی باشیم 💕
خلاصه میون حرفش گفت معصومه خانوم میبینی برای من قیافه گرفتند اینا ؟منظور جاری هاش و خواهر شوهرش بود
ادامه دارد....