از وقتی که یادم میاد تنها بودم .مامانم وقتی من ۳ساله بودم دانشگاه قبول شد و برای تحصیل به شهر دیگه ای رفت و من و پدرم باهم زندگی می کردیم وقتهایی که پدرم سر کار بود مهد یا به خواسته پدرم به خونه یکی اقواممون میرفتم .مهد هم که میرفتم چون سنم از بقیه بچه ها کمتر بود اذیتم میکردن و اون قوممون هم رفتار درستی با من نداشت حتی یه بار منو کتک زد .چند باری هم از مهد فرار کردم.دفتر نقاشی هایی که از اون دوران برام مونده هم همش نقاشی های تیره و سیاه داره. چند وقتی گذشت و برادرم به دنیا امد و همه توجه ها به سمت اون جلب شد از قضا که پسرم بود و قند عسل خانواده مادرم برادرم روهم با خودش میبرد و آخر هفته ها می اومد و وقتی می اومد هم چون برادرم کوچک بود و پدرم هم یک هفته نمیدیدش همش به اون توجه میکردن .گذشت و وارد مدرسه شدم ،با اینکه وارد محیط جدیدی شده بودم هیچ احساسی نداشتم و بی حوصله بودم کلاس سوم بودم که خواهرم بدنیا امد و الان هم ته تغاری خونه است .من الان ۱۸ سالمه و هنوز که هنوزه وقتی بحثی بین منو خواهر و برادرم در میگیره مادر و پدرم از اونها طرفداری میکنن حتی اگر حق با من باشه . جلوی اونا تحقیرم میکنن و حتی ممکنه فحشم بدن .درحالی که هیچ وقت این رفتارهارو با اون دوتا ندارن .نمیدونم چیکار کنم همیشه هم گوشه گیرم و حوصله هیچ کس رو ندارم .
سلام دوست عزیز
شما حتما باید به یک روانشناس مراجعه کنید. خشمی که شما نسبت به والدین خود دارید و علائم افسردگی که از خود نشان داده اید می تواند به شما آسیب بزند.
مشکل شما عمیق ولی قابل حل است ولی نیاز به زمان دارد.
موفق باشید.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید