سلام. شوهرم اصلا با خانوادم تناسب ندارن، همسرم مردی پرانرژی و اکتیو و اهل شوخی و گفتگو و برونگرا اما خانوادم آدمهای ساکت و آرومی هستن و درونگرا. خودمم نسبتا دختر آرومی هستم. ۴ ساله ازدواج کردیم و یک بچه داریم، مشکل من اینه ه روقت شوهرم میاد خونمون میگه عصبی میشم خونتون اینقد همه سرشون تو لاک خودشونه و ...اینم بگم کم جمعیت هستیم فقط ۱برادر دارم اما اونا ۵ تا بچن. بعضی مواقعم نمیاد و من تنها میرم یکی دو روز اونجا، میدونمم وقتی نیستم هیچی نمیخوره، کاملا میمونه گرسنه، اهل تنها غذا خوردن نیست،خانوادشم تو این شهر نیستن. خیلی عصبی شدم نه دلم میاد تنها برم خونمون، نه وقتی با همیم بخاطر تنهایی شوهرم اونجا بهم خوش نمیگذره. اینم بگم خانوادم چندین بار ناراحتش کردن و ته دلش دلخورم هست ازشون که حقم داره. حالا نمیدونم چیکار کنم خیلی عصبی شدم، شوهرمم اون آدم شاد سابق نیست انگار افسرده شده، از تمام دوست و خانوادشم دور شده چون اومده تو این شهر به واسه شغلش، سنتی هم ازدواج کردیم ،البته خودش میگه علت اصلی افسردگیم خانواده زنم هستن. نمیدونم چیکار کنم خیلی عصبی و ناراحتم،حس بدی نسبت به خودم پیدا کردم که شوهرم اینجور شده،لطفا راهنماییم کنید؟
سلام و وقت بخیر
هر فردی ویژگی های خودش داره و این انعطاف باید وجود داشته باشه که با همه آدمها ارتباط برقرار کرد قرار نیست همه شبیه خود ما باشد .همسرتون انتظار تغییر از خانواده شما نداشته باشه شما میتونید با همسرتون صحبت کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید