با سلام خدمت خانم رعنا دستجردی در ادامه برای شناخت بیشتر شرایط باید عرض کنم که ایشون از دوران نوجوونیش قرص آرامبخش مصرف میکرده. میگفت منو تو مدرسه تنبیه کردن بچه ها اذیتم میکردند باعث شد من استرس شدید بگیرم و حتی مدرسه هم نرم چندسال. از طرفی مادرشون هم افسردگی دارن. کلا یه جورایی خانوادگی خاصن مثلا الکی به یه چیز پیش پا افتاده غش غش میخندن نمیدونم چی جوری منظورمو برسونم دقیقا، اوایل مخصوصا بنظرم نرمال نمیومدن الان باز عادت کردم.با شوهرم خیلی عصبی غذا میخوره اول عقد متعجب شدم که اینقد بد غذا میخوره. شوهرم هم وسواس فکری عملی داره هی میره گازو چک میکنه چندبار درو بعد از قفل کردن محکم تکون میده هی که مطمئن شه.یا مثلا وسایلی که میزاره سرجاشو اونقد میزنه روش تا مثلا صاف شه یا درست وایسه نیوفته(که فایده ای هم نداره).مادرشون دقیقا همینجوریه تا 30 میشماره هی گازو میبنده شوهرم اصلا نگفت که اینجوریه حتی قرص خوردنشو از من پنهان میکرد اخرسرم گفت من مشکل افسردگی دارم خیلی کم ولی اصلا چیز خاصی نیست نه پرخاشگرم نه چیزی فقط تنهام که اگه ازدواج کنم خوب میشم! قرص ها هم کلردیازپوکساید کنونازپام اسنترا هالوپیریدو از این دست قرصا داروها میخوره. یبارم باش دکتر اعصابش رفتم گفت وسواس تکرار داره حملات پانیک داشته.خیلی بحرانی نشون نداد چیزیو. نمیدونم دادگاه بر اساس این دکتر رفتنا و قرصها رای به کی میده آخه در شرایط عادی اصلا مشخص نمیکنه رفتارشو که تعادل نداره فقط نشون میده که عجوله. یه موقعا خوبا ولی یه وقتا واقعا یه انسانی میشه که به جنون میرسه. خانوادشم باهام کاری ندارن ولی انگار مشکل پسرشونو نمیبینن اونو یه آدم بی عیب میبینن که منم که دارم اذیتش میکنم واقعا دیونه شدم. همش فکر اینم آینده خودم و بچم بعد طلاق چی میشه چه کار کنم که جرات برای رفتنو پیدا کنم؟
مشاور خانواده
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید