2794

سلام لطفا من رو هم راهنمایی کنید ،من با همسرم زندگی دو نفره داریم تقریبا ده ساله که ازدواج کردیم ،من واقعا شناختی از همسرم نداشتم فقط ایشون فامیل بودن و تو فامیل تعریفش رو میکردن و من با یک دید کلی با ایشون ازدواج کردم چون خانواده ی شلوغی داشتم و پدرم نمیتونست به تنهایی از پس هزینه های ما بر بیاد ،با وجودیکه هر دو نفرمون تحصیل کرده بودیم اما خیلی با هم فرق داشتیم ،از نظر اخلاقی .فقط تو یک هدف با هم توافق داشتیم و اون هم این بود که هر دو متعهد بودیم که زندگی خوبی داشته باشیم ،اسراف نکنیم و قانع باشیم تا به اهدافمون در آینده برسیم .من به خاطر کتاب هایی که خونده بودم همش فکر میکردم که اگه مشکل و ناراحتی بین ما به وجود بیاد با صحبت درباره اون موضوع به تفاهم میرسیم و مشکل تا حدودی برامون حل میشه اما همسرم کاملا برعکس بود و وقتی بحث میکردیم تا دو سه روز هیچ حرفی نمیزد بعدش هم که خودش آشتی میکرد بدون اینکه حتی یک کلمه درباره ی اتفاق پیش اومده بخواد حرفی بزنه و نتیجه ای بگیره ،این هر بار بعد از اختلاف های ما تکرار میشد و من سعی میکردم دیگه به حرف زدن ادامه ندم و خانواده اش هم که تا اون موقع در برگزاری مراسم عروسی و تهیه ی جهیزیه به ما کمک کرده بودن ،حالا من رو کلفت خودشون میدونستن و دخالت هایی هم در نوع پوشش بنده هم داشتن که باعث بدتر شدن اوضاع و رابطه ی ما میشد .الان نزدیک ده ساله که از زندگی ما میگذره ،روزهای خوب هم داشته ایم اما یک سال و نیم پیش سر یک موضوع کوچیک با هم بحث کردیم و اون محکم و با عصبانیت تو گوش من زد و پرده ی گوش من رو پاره کرد ،حالا از اون روز من به حالت خنثی در آمده ام ،حالتی که نمیتونم هیچ تصمیمی برای زندگی ام بگیرم .شکایتش نکردم چون خواستم بهش یه فرصت دیگه بدم ،اما دریغ از کوچکترین محبت و مهری از جانب خانواده اش که حتی دلجویی از بنده داشته باشن و شاید بگم خوشحال بودند که بالاخره پسرشون توانست اقتداری که اونا مدنظرشون بود رو داشته باشه .خود همسرم هم که گفت عمدی نبوده و پیش اومده ،تو من و عصبی کردی و خلاصه همشون من و لایق همچین ضربه ای دونستند منی که همه ی آشنایان از حیا و خانه داری و تحصیلاتم تعریف میکردند.مشکل دیگه ای باهاش ندارم پسر کاری و متعهدی هست اما واقعا برای من همسری که باعث آرامشم باشه نبود و ترجیح میده تتفریحاتش رو با دوستاش بگذرونه تا با من ،چون من اهل مطالعه هستم و هیجان رو زیاد دوست ندارم .الان اگه قرار باشه بچه دار بشم اصلا دلم نمیخواد و از طرفی  با طلاق هم زندگی که ده سال عمرم رو براش گذاشتم نابود میشه و روحیه ام از این بدتر میشه .واقعا شما جای من بودید چکار میکردید ؟

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۲ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده و زوج درمانی

سلام دوست گرامی
گفتگویی که پایان خوش دارد نشانه صمیمیت است. طرفین می دانند که دیگری چه می گوید و تدریجاً از این که می توانند آزادانه حرف بزنند و منظور یکدیگر را بفهمند لذت می برند.
اما در ازدواج های ناموفق ، لذت گفت و گو در فضای شکایت ها و گله مندی های خشمگینانه و سوءتفاهم ها گم می شود و جای اشارات دلنشین ابروها و چشمک های خوشایند را نگاه های خیره و اشارات انتقادی و بهانه گیری ها و تهدیدها پر می کند.
احتمالا شما در هنگام گفتگو به بیراهه میروید و همسرتان از گفتگو کردن با شما پرهیز می کند.
یشتر بگو مگو ها و مشاجرات خانوادگی از عدم ارتباط صحیح کلامی نشات میگیرد،گاهی زوجین توانایی رساندن صحیح مفهوم را ندارند و گاهی ناخواسته از کلماتی استفاده میکنند که بار منفی دارند و احساس ناخوشایندی را برای همسر خود بوجود می آورند. هر زوجی خواهان این است که همسرش با روی گشاده و کلمات شیرین احساسات خود را بیان کند پس باید نحوه صحیح برخورد با هم را بدانیم.

لطفاً از گفتن این عبارت ویرانگر «تو دوباره …!» خودداری کنید که نتیجه‌ای جز برآشفتگی و برهم‌زدن گفتگو نخواهد داشت. شنیدن «تو دوباره …!» در مخاطب این احساس را ایجاد می‌کند که «من دوباره مورد اتهام قرار گرفتم! هرچه سریعتر باید از خودم دفاع کنم!».

برای اینکه از شرایط تنش زایی که بوجود آمده دور شوید باید نقش خود را در ایجاد ارتباط کلامی نامناسب بپذیرید. این پذیرش موجب اصلاح رفتار زوجین و دادن انگیزه بیشتر برای ادامه زندگی لازم است.
​​​​​​​توصیه می شود تا حل مسئله و هنر گفتگو کردن با یکدیگر را یاد نگرفته اید بچه دار نشوید/

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha