با سلام
من خانمی سی و هشت ساله هستم .سیزده ساله ازدواج کردم و دوتا بچه خدا بهمون بخشیده.
من دو سه سال پیش متوجه خیانت همسرم شدم. بار اول پیامکشون رو دیدم (همسرم قانعم کرد که چیزی نیست و من بچه دارم و آبرو و فلان) منم بخاطر اعتماد فراوان ، فراموش کردم. تا اینکه پارسال تیر ماه همسرم ،بعد کلی مقدمه اعتراف کرد که من این زندگی رو نمیخوام و میخوام برم و.... و فلانی رو دوست دارم خلاصه ، بدبختی ها داشتیم ،هم من هم او قول داد که برگرده و اونم عذرش رو از مغازه خواست .تا اینکه امسال تابستان اتفاقی تو تلگرام عکس دونفره و چتهاشونو دیدم ... همسرم علنا میگفت قبول کن اونم تو زندگی باشه ،من تاج سرم میکنمت .محبت هایی که این همه سال ازم ندیدی ،میکنم برات ،جلو همه پاتو میبوسم و فلان ...
از خانواده خودم مخفی کردم ،اما به پدر همسرم گفتم ،البته همسرم نفهمید که من به پدرش گفتم ....باباش تهدیدشان کرد ،بیچاره تا مرز سکته رفت .مادرش گفت خودم رو می کشم و...تا اینکه آقا قانع شد ،شدنی نیست .
من گناه خودم رو گردن میگیرم ،ایشون گرم مزاج بودن ،من سرد بعد تولد بچه ها هم من بخاطر خستگی ها و مسئولیت دو بچه پشت هم ،وقت کمی براش گذاشتم ،فکر میکردم درک میکنه و این بزرگترین اشتباه بود که باعث شد اولا به بچه ها بی علاقه و کم محبت بشه هم درد دلهاشو ببره پیش خانم.
مدتی بود حرفاشو بهم میگفت که چه کارا کردن و ... و اخلاقش بهتر شده بود ،چون امید داشت که منم بگم باشه صداشو در نمیارم ،حتی پیشنهاد داد دوتایی بریم خواستگاری و...( از قرار معلوم خانم بکارت از دست داده و به همسرم گفته تو برو دنبال زندگیت ،منم تا آخر عمر ازدواج نمیکنم تا رازم برملا نشه ، سرسختانه پیشنهاد ترمیم رو هم رد کرده ، و گفته به شرطی حاضرم باهات ازدواج کنم که زن اولت راضی باشه و طلاق نگیره )، نمیدونم همسرم عذاب وجدان داره و بیشتر از اون از دوری محبوب و معشوقش رنج میبره ،از سیگار متنفر بود ،الان سیگار می کشه ،قلبش درد میکنه دوساله از ته دل نخندیده ،...
همه امیدشون به من بود منم دو روز پیش آب پاکی ریختم رو دستش ،هر چی عذاب این سه سال کشیده بودم ،همه چی ،حرفای دلم گفتم .
الان دو روزه باز تو خودشه ،هم خودش پیر شد ،هم منو پیر کرد ،مثل مرده متحرک شدیم .گاهی میگم ولش کنم ،به جهنم ،جدا شم ، اونم بره با خانم مقدسش شاد باشه ،گاهی بخاطر پدر و مادر مریضم و آینده بچه هام میشینم سر جام بد روزگاری داریم . هم دوستش دارم ،طاقت دوریش ندارم ،هم تو خودش رفتنها و صورت غمگینشو که میبینم انگار خاک عالم رو میریزن سرم
همسرم سی و نه و اون دختر هم سی و دوساله اند
ببخشین طولانی شد،خیلی سعی کردم خلاصه بگم؟
جالبه خودت مشکل و میدونی و راه حلتم دستت اومده، دیگه چرا پرسش مطرح میکنی، خب الان تا اونجا که میتونی به شوهرت محبت کن و زندگیت نپاشه و دلسوزی نکن برای دیگران