سلام
من ۶ سال ازدواج کردم و ازدواجمون فامیلی شوهرم منو از ۶ سال پیش دوست داشت ولی من هیچ علاقه ای بهش نداشتم به هر حال با هم ازدواج کردیم و من کم کم ازش خوشم اومد به من نگفته بود سیگار میکشم تو کیفش دیدم یه بار که خواب بود تو جیبش رو گشتم تریاک پیدا کردم بیدارش کردم داد و بیداد که مال من نیست بی خیال شدم الان ۴ سال که عروسی کردیم یه بار با دوستاش خونمون مچش رو گرفتم که به غلط کردن افتاد و گفت آخرین بارمه یه بار تنها بود خونه چند بار اومدم خونه و بوی تریاک می اومد و به روش نیاوردم تا یک هفته پیش که بازم تو جیبش پیدا کردم کلی قسم خورد که آخرین بارمه بخاطر دخترمون میزارم کنار ماهی یک بار من میرم سمت دود نمیدونم چیکار کنم؟
خیلی مهربونه خیلی دلسوزه و خیلی سادست بخاطر تنهاییش با دوستاش رفته سمتش و گوشیش رمز داره من رمزش رو نمیدونم یه بار عکس به خانوم بود تو گوشیش گفت عکس پخش شده منم دیگه کشش ندادم چون نمیخوام روش به روم باز بشه. چطوری باید باهاش رفتار کنم؟ تازه هم بچه دار شدیم خودش میگه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید