اعتیاد همسر و خسته شدن من از این زندگی

سلام. من پنج ساله عروسی کردم و از همون روزِ اول یه روزخوش ندیدم و نداشتم. شوهرم قرصِ متادون مصرف میکنه. خیلی هم زیاده روی میکنه. سرکارشو میره ولی هرچی در میاره خرج قرصش میشه و خرج خونه هیچی واسه پس انداز کردن باقی نمیمونه. نه خونه داریم نه ماشین نه طلا هیچی فقط بخور نمیر. تو خانواده شوهرم از همه پایین تریم همیشه پیش خواهرشوهرمو جاریم سرم پایینه واسه این زندگیمو بدبختیم. اونا یه درصد از مشکلات منو ندارن بچه نداریم. یعنی خودم نخواستم که تو این شرایط یه بچه رو گرفتار کنیم. تو این ۵ سال هزاران بار به شوهرم فرصت دادم همیشه باهاش راه اومدم و با شرایطش ساختم. هزار تا کلینیک بردیمش که درست بشه ولی بعد یه مدت دیگه ادامه نمیداد. بهتر نمیشه هیچ بدترم شده. اصلا دوست نداره که درست بشه. تو ترک کردن به بدن دردش که میرسه زود تسلیم میشه. الان خیلی احساس میکنم کم طاقت و ضعیف تر از قبل شدم. دیگه نمیدونم چیکار کنم شوهرم دست بزن نداره فقط دلش میخواد یه زنی داشته باشه که هیچ گله و شکایتی از اعتیادش نداشته باشه و حتی به روشم نیاره منم اینکار از دستم برنمیاد‌. واقعا دیگه خسته شدم.خیلی با هم سردیم. صبح تا شب یه کلمه با هم بگو بخند نداریم. خیلی دلم میخواد طلاق بگیرم راحت بشم ولی پدر مادرم جلومو گرفتن. چون دو تا ازخواهرامم طلاق گرفتن منم دیگه طلاق بگیرم مامان بابام از غصه دق میکنن. یه دلم میگه بمون و تحمل کن و با اعتیادش بساز و قید پیشرفت تو این زندگی رو بزن فقط بخاطر مادر پدرت. یه دلمم میگه چشمو رو آبروی پدر مادرم ببندمو این دندون لقو بکشم بندازم بیرون. اصلا نمیتونم راه درست و غلط و تشخیص بدم. خیلی وضعم خرابه افسردگی گرفتم از این شرایط. شوهر من بخاطر اعتیادش یه بیماره ولی الان من از شوهرم بیمارترم