سلام و وقت بخیر. ما چند خواهریم که زندگی خیلی سختی داشتیم پدرم شکاک و دست بزن و فوق العاده بداخلاق و مادر بی مسئولیت و بد زبونی داشتیم که اصلا لباس و خورد و خوراک و آیندمون براش مهم نبود. وضع مالی خوبی داشتیم ولی حسرت یه مداد رنگی هم تو دلمون گذاشتن وقتی هم بزرگ شدیم به اولین خواستگار دادنمون و با آدمای بدرد نخور مجبور شدیم ازدواج کنیم. شوهرم 4 سال بیکار بود و بی مسئولیت. خودم از قبل مشکلات روحی داشتم با بیکاری شوهرم صدبرابر شد و مقصر پدرمادرم بودن. الان تنهان اگه کاری داشته باشن یا دکتر بخوان برن میبریمشون مخصوصا من که نزدیکشونم ولی نمیتونم تنها برم بهشون سر بزنم وقتی میرم اذیتم میکنن و تا یه مدت حالم بد میشه. فقط هفته ای یبار با شوهرم درحد نیم ساعت سر میزنم یا خواهرام بیان چند روز میمونیم پیششون. الان گناهی گردن منه؟ چیکار کنم؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید