2794

سلام مدتی است شبها بیخواب شدم و مدام فکرم مشغوله مشکل جدیدی در زندگی ندارم ولی خیلی فکر میکنم روزها هم حساس و دلتنگم در شهر غریبی زندگی میکنم بعد 27 سال سنم جدایی از خانوادمو تجربه کردم به دلیل وابستگی دختر دو سالم و اینکه همسرم بچه را نگه نمیداره باشگاه یا کار دیگه ای نمیتونم بکنم اینم بگم دخترم وابسته است و چند روزم رفتم ورزش ولی با بیقراری شدیدش برگشتم احساس گرفتاری و ناامیدی میکنم روزها در خونه میمونم و همسرم طلبکاره حتی با من بدرفتار چون دلتنگم و احساسمو درک نمیکنه اگه ناراحت باشم اونم زود از کوره در میره و تهدیدم میکنه برمیگردونمت شهرخودمون و کار میکنم بهتون سر میزنم.از خودخواهی و افکار بچگانش عصبی ام خودش دائم باشگاه و بیرونه و خوش میگذرونه به من میگه مثل زنای دیگه بشین خونه مادرمم بهم سر نمیزنه و بهانه میاره ولی میدونم از رفتار شوهرمه که نمیاد دخترم نمیزاره گوشی هم دستم بگیرم یا کتاب بخونم دوست دارم فرار کنم انگار زندانی ام ..احساس تنهایی عمیقی میکنم و دلم شکسته چجوری تحمل کنم این شرایطو ؟کمکم کنید

اطلاعات تکمیلی

سن 28 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

با سلام 

ميتونم درك كنم چقدر تحت فشار هستيد دوري از خانواده ،مكان جديد ،تنهايي و عدم حمايت كافي همسرتون چقدر ازارتون داده 

در اكثر شهرها خانه هاي مادر كودك هستند كه كودكان ميتوانند ساعاتي را انجا بگذرانند و شما كمي براي خود وقت خالي داشته باشيديا اينكه دوسه ساعتي در روز او را مهد بگذاريد .

اينكه ساعاتي كه خوابه را به فعاليت هايي كه مورد علاقه تان هست بپردازيد اين وابستگي اقتضاي اين سن و سال است و مرحلهگذراست .

بهتره رابطه تان را با همسرتون نزديك تر كنيد و سعي كنيد با محبت بيشتري ايشان را به خود و خانه جذب كنيد .

اينكه خودخوري كنيد و با فكر و خيال خود را ازار دهيد فقط باعث ميشود در چنگ افسردگي بيفتيد و شرايط برايتان غير قابل تحمل ترشود .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha