سرد بودن همسر و وابستگی به خانواده

سلام وقت بخیر. شوهرم مدتی از من سرد شده و همش بهونه های الکی میاره و عین بچه ها قهر میکنه. ذاتا مثل بچه هاست و همیشه تفکرات منفی در سرش داره . هر چیزی و به بدترین شکل ممکن تعبیر میکنه و دعوا درست میکنه. و سریع میره خونه پدرش قهر و همه چیو به خانوادش میگه و متاسفانه منو خراب و بد میکنه. طوری میگه که همه باور میکنن من گناهکارم و من توهین کردم و من آدم بدیم و اهل زندگی نیستم و خلاصه از این کارها و حرفها . شوهرم بی نهایت وابسته خانوادش بخصوص مادر و خواهراشه و بدون مشورت و اجازه اونها آب نمیخوره .حتی لباس هاش رو هم اونها انتخاب میکنن. ما ۶ ساله ازدواج کردیم و یه پسر یک ساله داریم . همیشه از این بابت مشکل داشتیم. مشاوره رفتیم ولی تا دکتر میگه تغییر کن سریع کات میکنه و ایرادی ازش بگیره دکتر رو ول میکنه و معتقده فقط من مشکل دارم و متاسفانه میگه روانیم و باید تغییر کنم. هر چی بگم ازش تعبیر بد میگیره و سواستفاده میکنه علیه من و متاسفانه در این بین مادرش و خواهرش خیلی دخالت میکنن و کوکش میکنن و شوهر منم هر چی اونا بگن قبول داره. دوباره رفتیم مشاور و باز هم ول کرد چون توقع نداره کسی ازش ایراد بگیره و خانوادش و بخصوص مادرش خیلی حمایتش میکنن حتی اگر اشتباه کنه .اونها میدونن شوهر من اشتباه کرده ولی حمایتش میکنن و جبهه گرفتن. دیگه واقعا خسته شدم  .شرایط کاریش طوریه که دو هفته نیست و طی این دو هفته اگر من زنگ یا پیامی نزنم اصلا زنگ نمیزنه و اصلا حتی سراغ بچه رو نمیگیره. شوهر من شده یه بت یخی که هیچ احساسی نداره و جز خانوادش هیچی رو نمیبینه. طی این ۶ سال با خانوادش ساختم با دخالت های مادرشوهرم ساختم و خلاصه به نحوی کوتاه اومدم و گاهی سیاست کردم تا زندگیمو دست بگیرم و دوره ای شوهرم خوب شده بود زمانیکه ما کلا دور شده بودیم و از شهرمون رفتیم اما باز با برگشتنمون و بارداری من مادرشوهرم بدتر کرد و اینبار شوهرم کلا یه آدم دیگه شد .حتی دیگه مشاور هم نمیره .رابطه رو با خانواده هامون قطع کردیم یعنی من با خانواده شوهرم و شوهرم با خانواده من رابطه نداریم.ولی خیلی نگران زندگی و آینده پسرم هستم.