2794

سلام من چون بچه طلاقم تو خانواده امم زیاد طلاق هست نمی دونم چرا از ازدواج به شدت می ترسم قبل اینکه خواستگار میاد به شدت علاقه دارم ازدواج کنم بعد اینکه خواستگار میاد می ترسم از وقتی طرف پاشو میزاره تو خونه تا وقتی جواب نه میدم 2 هفته طول نمی کشه که تو اون دو هفته نه می تونم بخوابم نه غذا بخورم نه حموم برم نه دستشویی حالت تهوع دارم رنگ ناخون هام بنفش می شه صورتم جوش می زنه فقط گریه می کنم احساس می کنم قلبم میاد تو دهنم نمی تونم نفس بکشم احساس می کنم منو می خوان ببرن اسیری فکر می کنم زندگیم به آخر رسیده هی فکر می کنم اگه الان بله بگم تا آخر عمرم پشیمون می شم الان 36 سالمه دیگه تا حالا 4 تا انگشتر رد کردم تصمیم گرفتم با پسری دوست بشم آروم آروم هم اخلاقش بیاد دستم و هم بشناسمش و غیره اما تا حالا با چندین آدم که دوست شدم یا قصد ازدواج نداشتن یا شرایطشو کسانی که اگه خواستگاری می اومدن همون اول می گفتیم نه به خاطر شرایطش الان تو دوستی به نصف اون شرایط راضی ام ولی طرف می گه اون شرایطم نداره و من وابسته می شم به جای حل مشکلم یه مشکل دیگه به وجود اومده از اون طرفمم سنم رفته بالا دیگه شرایط خواستگارا بدتر می شه که بهتر نمی شه الان وقتی خواستگار میاد علاوه بر گزینه هایی که قبلا گفتم به دوست پسرم فکر می کنم که 8 ساله با هم دوستیم به هم عادت کردیم بعد من اون چی می شه اونم واقعا قصد ازدواج داره اما 12 سال که دولت زمین های باباشو خورده پولشو نمیده هی تو دادگاه هستن من مدارکشو دیدم حتی وکیلشونم یه بارم خواستم چشم ببندم به دوست پسرم ازدواج کنم  قیافه دوستم اومد جلو چشم هم اون گزینه هایی که قبلا گفتم اونقدر حالم بد شد که خانواده خودشون گفتن نه ولی چون دختر تنهایی هستم مادر ندارم پدرم به فکر نیست هی به فکر پیری خودم می افتم هی به دوستام نگاه می کنم دوتا بچه دارن دلم خیلی میگیره الان می خوام بدونم با دوستم کات کنم چقدر زمان می بره که من بتونم فراموشش کنم و ازدواج کنم از طرفی می ترسم کات کنم شهرداری پولشون رو بده وضعش خوب بشه دیگه نیاد سراغم یا خواستگار مناسب نیاد نتونم ازدواج کنم حداقل این سنگ صبورمه اصلا موندم پیش مشاورم رفتم گفت شما با خواستگارت حرف بزن بیار مشاوره پیش من آخه من چطور می تونم پسره رو برای مشاوره بیارم با اون همه خرج مشاوره و اونم راضی بشه آیا یا نشه بچه طلاق بودن هم عیب بزرگی نیست تو این گرونی و غیره بگم مشاوره می گن حتما دختره یه عیبی داره میره مشاوره اون یک دونه خواستگارو هم از دست می دم بعد رد کردن خواستگار که یکم شروع می کنم به غذا خوردن و غیره می فهمم چه گلی رو از دست دادم دوستام نصف این آدمو هم پیدا نکردن ازدواج کنن از غم باز افسرده می شم بازم چندین روز غذا نمی خورم به روانپزشکم رفتم اما آخه هر قرصی میده به درد من نمی خوره چون من وقتی خواستگار دارم فوبیا دارم وقتی خواستگار ندارم یه دختر عادی ام به خواستگارم نمی شه گفت شرمنده شما برو یک ماه بعد بیا من برم روانپزشک قرص بخورم بببنم اگه اثر کرد شما بیا لطفا راهنمایی کنید خیلی بدبختم به خدا

اطلاعات تکمیلی

سن 36 جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل مجرد
پاسخ مشاور

مشاور خانواده


سلام عزیزم، متوجه نگرانی شما هستم  و مایلم در مورد چند نکته با شما صحبت کنم:

ترس شما از ازدواج و در واقع ترس شما از طلاق بعد از ازدواج  به علت تجربیات گذشته شما و همچنین تفسیرهایی است که محیط اطراف ما از این واقعه داشته است.  طلاق یک انتخاب است درست مثل ازدواج در واقع هیچ فرقی با هم ندارند اگر دو زوج به هر دلیلی متوجه شوند که با هم خوشحال نیستند طلاق بهترین گزینه است که می توانند انتخاب کنند همه ما در طول زندگی  در هر روز در حال طلاق دادن چیزهایی هستیم و با چیزهای دیگری ازدواج میکنیم معنی خاتمه یک مشارکت و قرارداد است اما شما احتمالا از آن چیز دیگری برای خودتان ساخته اید مثلا فکر می‌کنید این یک شکست است و بسیار زشت و خفت بار است!

 همینطور مشاوره رفتن و درمان گرفتن به معنای ایراد داشتن نیست بهتر است از این خواب بیدار شوید که ما به طور عادی آدم های سالمی هستیم در جامعه ای که ما زندگی می‌کنیم و با مشکلاتی که ما با آن روبرو هستیم از ابتدای کودکی  همه ما بدون شک آسیب هایی می بینیم ما هیچ آدمی در دنیا نداریم که در سلامت کامل روان به صورت ۱۰۰ درصد باشد مرکز سلامت نسبی روان مطرح است اتفاقاً مشورت گرفتن قبول نشانه‌ای از بلوغ روانی است.

 با بالا رفتن سن ما به بلوغ روانی نمی رسیم بلکه با خودشناسی و کسب آگاهی و تحت درمان  قرار گرفتن است که ما به بلوغ می رسیم و کم کم تجربه کسب می‌کنیم و خردمند می‌شویم و یاد میگیریم که وقایع را چطور ببینیم، مثلاً در این متن  به نظر می‌آید شما واقعیت هایی را نمی توانید ببینید ف برای همه ما این اتفاق در سطحی رخ میدهد و خود این امر ایرادی ندارد اما رفع نکردن آن بسیار موضوع مهمی است.

 از جمله واقعیت هایی که شما  از آنها غافل هستید این است که مسائل مالی پدر دوستان را موجه میدانید برای اینکه ایشان نخواهد با شما ازدواج کنند! بگذارید صراحتاً به شما بگویم که اگر ایشان شما را میخواستند و قصد ازدواج داشتند حتماً شرایطش را در طی این چند سال ایجاد می کردند پدر ایشان مسئول خرج زندگی پسرش آن نیست و اگر او چشم به دارایی پدر دارد بعید می دانم مرده مناسبی برای زندگی باشد.

 

 از اشتباهاتی که معمولاً در اوایل جوانی زنان و مردان دچار آن می‌شوند این است که  به یک رابطه ناسالم هم می دهند چون فکر می کنند به هر ترتیب از تنها بودن که بهتر است! خیر این مصداق بارز از چاله به چاه افتادن است. قرار نیست شما تنها باشید با افزایش مهارت های اجتماعی و گسترش مدل فکری می توانید روابط و دوستان خوبی برای خودتان ایجاد کنید تا زمانی که شرایط یک رابطه پایدار برقرار شود.

ماندن در یک رابطه بد باعث می‌شود که شما نتوانید که روابط جدید و سالمی ایجاد کنید هرچه سریعتر تکلیف این رابطه را معلوم کنید ۸ سال زمان زیادی است و در بازه سنی شما با فرض اینکه دوست شما هم همسن شما باشد به اندازه کافی فرصت برای یک مرد فراهم بوده تا بتواند امکانات اولیه یک زندگی را فراهم کند اگر به هر دلیلی ایشان نتوانستند که آن را فراهم کنند دو محصول را نشان می دهد:  1. ایشان مسئول نیستند و کودک مابانه میخواهند همچنان از والدین خود تغذیه کنند

 2. تا این سن هیچ مهارتی کسب نکردند و به اندازه کافی توانایی مدیریت یک رابطه را ندارند.

 

 در هر دو حالت کوتاه آمدن شما از خواسته های تان و مدارای بیش از حد فقط برای اینکه با شما بماند  یک دعوت به شکست در رابطه است اما چون رسمی نیست ممکن است فکر کنید که به اندازه طلاق دردناک نیست،  واقعیت این نیست.

 خیلی طبیعی است که شما با یک آدمی رابطه برقرار کنید و بعد از مدتی وقتی ایشان را شناختید اگر به این نتیجه رسیدید که به هر علتی مناسب شما نیستند این رابطه را تمام می کنید  چه اسم آن طلاق باشد که هر چیز دیگری فرقی نمی کند!

 در مورد خواستگار ها لازم است از همان ابتدا که بابت قرار خواستگاری تماس می‌گیرند شما داروهایتان را مصرف کنید و البته این ترس مرضی یا همان فوبیا فقط با دارو درمان میشود بلکه باید در کنار دارو به روان‌درمانی بپردازید.

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha