2794

گذشته بد و احساس افسردگی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 121 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام 

اول ازتون تشکر کنم که رایگان به سوال های آدم های گرفتار جواب میدید خدا خودش عوضش رو بهتون بده
اما مشکلم از وقتی شروع شد که خودمو شناختم خانواده بسیار بسیار بدی داشتم پدر معتاد و مادر بد و ناهنجار و غیر عادی که همه اطرافیان و خانواده اونارو طرد کرده بودن و به تبع اون من رو هم از اونا میدونستن من رو دوست نداشتن و حتی الانم ندارن
بزرگ شدنم همراه کتک روزانه شدید تحقیر تهمت فحش برچسب های زشت بیگاری هایی که از بچگی مادرم ازم میکشید که خودش بخوابه من کارهای خونه رو بکنم
از پنج سالگی صدای روابط جنسی اونا رو می‌شنیدم گاهی می‌دیدم و زجر می‌کشیدم و گریه میکردم همیشه بدنم کبود بود چون همیشه کتکم میزدن
یه خواهر یه برادر بعد خودمو مجبور شدم بزرگ کنم مجبور بودم نمیزاشتن حرف بزنم هیچ حق انتخابی نداشتم
خلاصه اصلا بچگی نکردم همش حالم بد بود  الان که فکر می کنم بیش فعالی داشتم و تو اون شرایط بد هم حالم هرروز بدتر میشد
هیچ تفریح و دلخوشی نداشتم  هیچ وقت یادم نمیاد پدرم بهم محبت کرده باشه هر کاری میکردم به چشم مادرم نمی آمدم اوایل خیلی دوستشون داشتم اما از 7-8 سالگی فقط با تنفرشون زندگی کردم بخاطر ظلم هایی که بهم کردن  خونمون همیشه جنگ و دعوا بود هر چند ماه پدرم مادرمو میزد بیرون میکرد
همه جا انگشت نما بودن دیگه نگم براتون.....
خلاصه من چسبیدم به درس درسم خیلی خوب بود برای اینکه از دست اونا فرار کنم و آیندمو بسازم  می‌خوندم و مثل بقیه هم سن هام اهل خطا و گوشی و این چیزا نبودم خیلی ساده و احساسی بودم اما به شدت عصبی
ساعاتی که مدرسه بودم انگار بهشت بودم
اوایل همه جا پوزمو میدادن که درسم خوبه اما نزاشتن حتی دیپلمو بگیرم
سال سوم دبیرستان به کسی که اصلا نمی‌شناختم شوهرم دادن بدون رضایت من
اوایل مقاومت میکردم گریه غذا نخوردن ناراحتی کارم به بیمارستان کشید از اون موقع تپش قلب گرفتم

خونه شوهرم درسمو خواندم کنکور دادم اما جای خوبی قبول نشدم و بعد دوسال که درس رو ول کرده بودم 2ساله دارم پیام نور یه رشته غیر حضوری میخونم اما خب درس خوندن خونه شوهر با افسردگی خیلی برام سخته
بعد دیدم نمیشه کاریش کرد گفتم هر چی باشه از این جهنم بهتره شوهر کنم برم
دیگه رضایت دادم اونا هم تو چند ماه با جهیزیه نصفه و نیمه و کلی آبرو ریزی پیش شوهرم منو فرستادن خونه بخت اینم بگم وضع مالیشون خوبه و این کار هارو کردن
از بعد عروسی باهاشون ارتباطم کم شد شوهرم ازشون متنفره تو همون چند ماه عقد هزار تا بلا سر اونم آوردن نزاشتن عین آدم عروسی کنیم همش عذاب و ناراحتی داریم از اون مرور خاطرات اون دوران
خلاصه بعد یک سال هم شهرمون رو عوض کردیم و کلی دور شدیم و اوایل در حد تلفن حرف می‌زدیم الان سه ساله که کلا قطع رابطه ایم سالی یه بار میرفتم خونشون یک ساله که نرفتم آخرین بار بیرونمون کردن
الان من نسبت به اون دوران خیلی آروم ترم خانم شدم حالم بهتره اما بازم حالت های افسردگی رو دارم و باز هم عصبی هستم تنبلم از جمع گریزونم همش دوست دارم گریه کنم یا اطرافم فقط سکوت مطلق باشه
بخاطر اونا همه گذشته و زندگی و آیندمو سوخته میبینم مادرهای دیگران رو میبینم و میسوزم خیلی بخاطر مادر بدم ناراحتم از هیچ چیز اندازه این ناراحت نیستم
شوهرم بد نیست اما با عشق و آگاهی ازدواج نکردیم و مشکلات کم نداریم زیاد تفاهم نداریم و بعد چند سال تازه یه مقدار آروم گرفتیم
بخاطر این مشکلات نخواستم بچه بیارم که مثل مادرم نباشم
الان مدت هاست منتظرم و بچه دار نشدم پلی کیستیک شدم
حالا بهم بگید چطوری میتونم به خودم کمک کنم من جز خودم هیچ کس رو ندارم هیچ کس به فکر این دختر بیچاره نیست حالش مرگش زندگیش برای کسی مهم نیست هیچ دلخوشی ندارم
چطوری از این افسردگی بیرون بیام
درضمن خیلی تنهام اینجا دوستی ندارم فامیل هم ندارم چند تا از فامیل های شوهرم هستن
فقط نی سایت شده همدمم

اطلاعات تکمیلی

سن 22 جنسیت زن شغل خانه دار دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام عزیزم، من متنتو خوندم، متاسفم از رنجهایی که کشیدی و خوشحالم برای بینش خوبی که داری 
میخوام بدونی تجربه تلخ کودکی به تو آسیب رسونده و طبیعیه که الان حال خوبی نداشته باشی انگار تو درون روانت چندتا زخم داری که همین جوری رها شدند وهر زخم عمیقی اگر همینجوری رها بشه چرک میکنه اما خبر خوب اینه که میشه این زخم روجراحی کرد عفونتهاشو پاک کرد و پانسمان کرد، چه جوری؟ با آگاهی ازخود و با روان درمانی و همینطور علت اینکه سرحال نیستی و گریه و بغض و به قول خودت تنبلی ویا بی انگیزگی و تمایل به دوری از جمع داری علامتهای همون آسیب هاست.
تو نیاز داری با کمک یک درمانگر خودت رو روی پا کنی اینو جدی بگیر در شروع حداقل حتما به کمک  نیاز داری کمی که پیش رفتی اگر خودت متعهدانه و مسولانه بخوای این فرآیند درمان ادامه داربشه حالا نقش خودت میتونه هر روز پررنگ و پررنگ تر بشه و کم کم خودت یاد  بگیری چه جوری تعادل رو به زندگیت برگردونی با شرکت در کارگاه های خودشناسی و گروه درمانی و مطالعه در زمینه خودشناسی میتونی خیلی به خودت کمک کنی همچنین من پیشنهاد میکنم شروع کنی به خوندن کتابهایی در زمینه خودشناسی و معنای زندگی 
برای شروع کتاب زیر رو بهتون پیشنهاد میکنم:
انسان در جستجوی معنا
 درکل خودتو در معرض آگاهی های مناسب بگذار، در فضای آموزشی مناسب با بودجه ات شرکت کن مثل تحلیل فیلم وحتی رویدادهای مفید رایگانی وجود دارند که میتونی ازونها هم استفاده کنی  همچنین در پیج اینستاگرام من مطالبی در مورد خوشناسی هست که میتونی مطالعه کنی.
 در نهایت بعد از مراقبتهای اولیه از خودت شروع کن به یادگیری مهارتهای رابطه تا بتونی این رابطه رو بهتر و رشد دهنده تر پیش ببری و در مورد بچه هم به لطف خدا هر وقت که آماده بودی با کمک پزشکان بسیار حاذقی که امروزه به خصوص در موضوع نازایی داریم به راحتی بچه دار بشی نگران نباش شما بسیار جوان هستی و نکته مهم اینه که بدونی اولین آمادگی برای فرزند داشتن اینه که بتونی به یک مادر شاد و سالم تبدیل بشی تا بتونی یک فرزند سالم پرورش بدی و طبیعتا تو دوست نداری فرزند تو رنجهای تو رو بکشه همینطور که مادر تو اینو نمیخواست اما میزان آگاهی و توانایی و سلامت روانش همینقدر بود! میدونی چی میگم؟ میتونم بفهمم به علت خشم و دلخوری باور این حرف برات سخته اما این بین همه والدین و فرزندان وجود دارده حالا شدتش متفاوته اما همه والدین ناآگاهانه و با عدم شناخت به مسولیتهاشون به فرزندانشون رنجهایی رو دادند تو هم هرگز ازین موضوع در امان نیستی اما میتونی مقدارش رو بسیار کم و ناچیز کنی جوری که محبت و خرد و عشق چیزی باشه که در ذهن فرزندت باقی میمونه. پس قبل از بچه دار شدن اول لازمه یک زوج خوشبخت و شاد بشید و این خودبه خود ایجاد نمیشه باید براش با آگاهی و دانش تلاش کنی.

عزیزم برات آرزوی شجاعت تغییر و گشایش و آرامش دارم .

تجربه شما

login captcha

الهی بمیرم برات. جیگرم کباب شد. من هم از پدر و مادرم ظلم دیدم که فکر میکردم زیاده. ولی اصلا در مقابل سختیهای شما چیزی نیست. عزیزم، شما شاید همه چیز رو از دست داده باشی ولی در عوض فرصت و موقعیت این رو داری که روح بزرگ و ملکوتی داشته باشی. و با حرفایی که از شما خوندم و برداشتی که کردم  احساس میکنم واقعا از اون آدمهایی هستی که جام بلا و سختیها شما رو ساختن و بزرگ کردن. شاید روانت زخم خورده و نحیف باشه ولی روح بزرگ و کم نظیری داری. به خودت آسون بگیر. به اندازه کافی سختی دیدی از خدا یه چیز بخواه که اون طوری قرارت بده که خودش نهایت رضایت و خشنودی رو ازت داشته باشه. این بشه دعای هر روزت و مطمئن باش خدای بزرگ دعای با این همه خیر و برکت رو رد نمیکنه. التماس دعا دارم. چون میدونم توی درگاه خدا خیلی عزیز هستی.

@باران4000

خدا نکنه عزیزم دشمنات بمیرن

ممنونم عزیزم بابت همدردیت و اینکه درکم کردین

چه خوبه کسایی باشن حال آدمو بفهمن

دور و بر خودم که کسی نیست حتی مادر بزرگم که چند سال خونه اونا زندگی کردیم و همه چیز رو از نزدیک دیده و خودش هم کلی از دست پدر مادرم عذاب کشیده بازم منو مقصر می‌دونه و میگه تو باید کوتاه بیای اونا پدر مادرن تو وظیفه داری در مقابلشون تو هم لنگه باباتی بیچاره دختر من که دست تو و بابات اسیر شده

جالبه مادر بزرگم سنگ دختری که خونشو تو شیشه کرده میزنه و جلوی من که اونا رو کاملا میشناسم بازم آبرشونو نمی بره 

اما مادر من....

جالب بود برام حرفی که زدی عزیزم 

چطوری از نوشتن من متوجه شدین که باید روح بزرگی داشته باشم

من خودم اینجوری فکر نمی کنم من سراسر گناه هستم 

اما دعایی که بهم یاد دادین واقعا

معرکست بله خودمم یه روز به خودم همینو گفتم سختی کشیدن بسه اما واقعا تا حالا اینجوری شو از خدا نخواسته بودم ممنونم که بهم یاد دادین

هی چاره ای ندارم جز اینکه بپذیرم سرنوشتم رو عقده هام رو درد هامو 

و سخت ترین قسمتش همین پذیرشه

کاش یه روزی یه منجی تو زندگی منم متولد میشد و دستم رو می‌گرفت و کمکم میکرد بلند بشم تا بوده تنها بودم و هیچ کس به فکرم نبوده

ممنونم که با حرفاتون مرهمی شدین روی دلم  نمی‌دونم چطوری تشکر کنم ممنون که قابل دونستید برام نوشتید 

یک دنیا ممنونم


@afrang

سلام عزیزم. خواهش میکنم. این چه حرفیه. وظیفه بود. بله متاسفانه خانواده معمولا  وقتی گلایه و شکایت یکی رو از دیگری میبینن بجای اینکه با همدردی مرهمی روی درداش بگذارن خودشون دچار دلهره میشن از ساز مخالف جدید و سریع سعی میکنن با حرفهاشون و نصیحتهاشون ساکتش کنند و به اصطلاح ضعیف کشی کنند. در حالیکه فقط با یه همدردی ساده و عذرخواهی ساده و پذیرفتن اشتباهات دلهاشون کلی به هم نزدیکتر میشه و شرایط و دیگران ناآگاه رو بهتر تحمل میکنند. انشاءالله به توصیه خانم مشاور خودشناسیتون هم روز به روز بیشتر بشه تا بهتر و شادتر زندگی کنید. منم ممنونم😊