2794

سختی های زندگی با مادرشوهر

62 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام. من با شوهرم حدود دو سال دوست بودیم خیلی اذیتم میکرد فشار های روانی شدیدی بهم میداد چون میدونست بهش وابستم و نمیتونم کاری بکنم به کاراش ادامه میداد. بعدش که با کلی مخالفت خانواده من، عقد کردیم اوایل خوب بود اما بازم شروع کرد به کارای قبلش مثلا مادر و خواهراش اونو پُر میکردن که چرا جهیزه من اینه و چرا با مادرت رفتی خرید و چرا مهمون براتون اومده چرا با عموت حرف میزنی و...من همش تحمل میکردم. نه ماه بعد از عقد با اون همه سختی هاش عروسی کردیم تا چهار ماه با مادرش زندگی میکردیم اما واقعا نمیتونستم ببینم که با هم پچ پچ میکنن و همدیگه رو بغل میکنن و بدون اجازه آب هم نمیخوره. مستقل شدیم با هزاران بدبختی! الان یک ساله که از عروسیمون میگذره حتی یه مسافرت نرفتیم. بخاطر مادرش که طبقه پایین ما زندگی میکنه و جوونه و شوهر نداره قبلا همش کارشون دعوا بود اما از وقتی که عروسی کردیم با هم مثل لیلی و مجنونن منم مسافرت دوست دارم منم مهمونی اقوامم رو دوست دارم دونفری پیاده روی رو دوست دارم.خرید دونفری رو دوست دارم اما هیچ کدومش بخاطر اون مادر فولادیش امکان پذیر نیست! شوهرم رو بینهایت دوست دارم اما رفتاراش دیوونم کرده و باعث میشه منم سرد بشم.و اون به رفتارم اعتراض کنه! اینم بگم که شوهرم یه برادر مجرد داره ک با اون مادره زندگی میکنه وضعیت مالی هم توپ توپ در حد مرفه! من۲۱ سالمه شوهرم ۲۴ سالشه 

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۱ جنسیت زن شغل دانشجو وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده و زوج درمانگر

با سلام خدمت شما دوست عزیز
وایل ازدواج به دلیل  شناخت نا کافی وعدم آموزش مهارتهای ارتباطی مشکلات این چنینی زیاد وجود دارد معمولا دختر ها وپسرها سیاستهای رفتاری را بلد نیستند ودر قالب نقشهای جدیدی که گرفته اند ناشیانه رفتار میکنند .مثلا یکی از سیاستهای رفتاری اینست که بدگویی مادر شوهرت را جلوی شوهرت نکنی واگر قراراست با همسرت درد دل ویا انتقادی از مادرش کنی اول از یک ویژگی مثبتش تعریف کنی وبعد بگویی رفتار مادرشوهرت را در قالب احساس خودت بگویی مثلا من احساس میکنم مادرت.... این را هم در نطر بگیرید که آنها هم هنوز به این مسیله عادت نکرده اند که پسرشان ازدواج کرده ومسیولیتهای جدیدی دارد .پس با پذیرش این واقعیات وکم کردن حساسیتهایتان وبعضا حسادتها سعی کنید که رابطه با همسر تان را تقویت کنید .هر په رابطه شما وهمسرتان صمیمانه تر باشد توجه ش به شما بیشتر و وابستگی به خانواده کمتر میشود 
و راهش اینست که از غر زدنهایتان کم کنید وبیشتر وبیشتر به خواسته های منطقی همسزتان توجه کنید که او هم متقابلا هم کار رابرای شما انجام دهد.البته این را همیشه من عنوان میکنم که نزدیکی مکانی بیش از اندازه با خانواده ها مشکل ایجاد میکند.البته شما نباید با زور وفشار از همسرتان بخواهید که از خانواده اش فاصله بگیرید بلکه با صبوری والبته سیاستهای رفتاری وخیلی ظریف

تجربه شما

login captcha

مادرشوهر منم همین جوری بود اولا میگفت شوهرتو نمیخواستیم هرچی قرص خوردم سقط نمیشد شوهرمم بخاطر اینچیزا 18سالگی اومد خاستگاریم الانم 2ساله ازدواج کردیم هربار میریم خونشون از نوک پا تو ببخشیدا سینو گردن شوهرمو بوس میکنه انقد حرصم میگیره ولی بی تفاوتم.یه بار باهاش قهر کن اصلا حرف نزن سرد سرد باش جلو خودتو بگیر ضعف نشون نده اومد سمتت گلگی کن ولی با احترام نه جوری ک بدتر بشه ولی قشنگ حرفتو بگو هیچی نمیشه نیاز به یه تلنگر داره