سلام خسته نباشین
من دوازده ساله ازدواج کردم و راه دور ازدواج کردم و همسرم بداخلاقه در حد فریاد و مشت به درو دیوار کوبیدن و وسیله شکستن قبلا دست بزن داشت اما یه بار که براش پلیس بردم خیلی بهتر شد
دنیال خیانته به سختی میذاره تنهایی جایی برم نمیذاره برم دیدن خونوادم سر این موضوع خیلی بحث داشتیم
اصلا استقلال فکری نداره هر چی پدرش بگه دلیل همه کاراش باباشه خونه رو بدون اجازه باباش نمیتونیم عوض کنیم مبل خونمون باید با نظر مامان باباش میبود مسافرت با اونا رفت و آمد با صلاحدید و اجازه اونا
من باور کنین آدم بددهنی نیستم تو دعواها ساکتم خوذش شروع میکنه و خوذشم تموم میکنه مگه اینکه دو سه تا جمله بهش بگم
چندبار قول داده که شرایطو عوض کنه اما موقتیه دوباره همون ادم سابق
پریروز سر اینکه بچم انگشتش لای در موند منو مقصر دونست و دوباره مشت به دیوار کوبید و وسیله پرت کرد
الان از ذیروز قهرم و متاسفانه با دوتا دختر بچه نه ساله و بیست ماهه گذاشتم و اومدم چون بهش گفتم مامانت گفت عروسای حالا فلانن حداقل منی که پیشش نشستم بگه بلانسبت
گفت تو هیچ ارزشی نداری تو کی هستی که به خاطرت بگه بلاتسبت اونا اصلا با تو کاری ندارن )راستم میگه وقتی میرم خونشون اصلا بهم محل نمیدن انگار من اونجا نیستم) گفتم پس منو نبر بیام اونجا چیکار میگفت من هرجا رفتم تو هم باید بیای
خلاصه خیلی تحقیرم کرد
از دیروز بهم میگه بچه ها گریه میکنن برگرد خیلی ناراحتم فقط به خاطر بچه هام نه به خاطر خودش و زندگیم
رسما تو اون خونه نقش کلفت و حمال رو داشتم
دختر اولمو نمیذاشت بهش شیر بدم بچه رو ازم میگرفت و میگفت شیر تو شیر سگه یواشکی بهش شیر میدادم اونم بعد مدتی از فشار شیرخشک دیگه جلومو نگرفت و راحت شدم
نگران بچه هام سر اونام داد میکشه دو تا گروگان اونجا گذاشتم و اومدم
خواهش میکنم بهم بگید چیکار کنم شوهرم میگه برگرد بچه ها گریه میکنن میگه بریم مشاوره درخواستی که قبلا ازش داشتم و قبول نمیکرد
اصلا بهش اعتماد ندارم همیشه بعدش میزنه زیر حرفاش
اینم بگم اصلا ازش طلاق و مهریه نمیخوام فقط نباشه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید