سلام عزیزم،
اینکه شما دلخور هستید قابل درک هست
من نکات متن شما رو لیست میکنم و در نهایت انتخاب باشماست:
1- وقتی شما با فردی از خانواده همسرتان مسله دارید اگر همسر شما بیطرفانه حضور داشته باشند و به قول شما هیچ دفاعی نکنند لزوما معنای خاصی نداره و وظیفه همسر شما دفاع از شما نیست بهترین کار اینست که شما شخصا به عنوان یک فرد بالغ خودتان مسله را پیش ببرید
مثلا اگر دوست دارید رابطه خودتون و مادرشوهرتون رو تغییر بدید میتونید با ایشون در میون بگذارید و بگید که در مورد مسایل بینتون میخواهید با ایشون صحبت کنید بعد از دلخوری و احساس هایی که در این موضوع به شما دست داده صحبت کنید ...
این بستگی به شما و مادرشوهرتون داره که چقدر آمادگی شنیدن نظرات همو داشته باشید و آیا میتونید از زاویه همدیگر به ماجرا نگاه کنید یا نه؟
2- خشم و دلخوری شما از رفتار مادرشوهرتون در بستر پذیرش میتونه کمرنگ بشه و ازبین بره ، زمانی که بتونید درک کنید ایشون درچه وضعیتی و چرا این کار و کرده اند(دقت کنید منظور من تایید رفتار ایشون نیست بلکه در مورد اینه که هر آدمی از جایگاه خودش برای کارهایی که میکنه حق داره یعنی سطح درک ، آگاهی و احساس و افکار ما باعث میشه ما مدل خاصی حرف بزنیم یا رفتار کنیم یعنی درک اینکه او اینگونه بوده یا هست) برای درک این موضوع میتونید از کتاب نیمه تاریک وجود از دبی فورد کمک بگیرید
3- شما میتونید یک رابطه دور تنظیم کنید و در عین حال، حالتون خوب باشه و خشمی نداشته باشید یعنی اگر الان روابط کمتر شده و شما فکر میکنید این دوری برای رابطه بهتره این هیچ اشکالی نداره و به معنای وجود خشم یا نفرت نیست
یعنی شما میتونید با صلح و در حالیکه مسله ای آزارتون نمیده یک رابطه کمی دور تنظیم کنید
بعضی فکر میکنند اگر بین ما مسله وجود نداره پس باید خیلی صمیمی و نردیک باشیم در حالیکه ما روابط متفاوت با عمق و فواصل متفاوت میتونیم داشته باشیم و از اونها لذت ببریم و بدیهیه که روابط نزدیک مزایایی داره اما ما میتونیم روابط صمیمی رو بالغانه انتخاب کنیم.
سلام خانم دکتر میخواستم بگم از دست خونواده همسرم به خاطر بی احترامی هایی که بهم میکنن خسته شدم ،روز تولدشون میشه دست وبالمون خالی باشه نتونیم براشون چیزی بگیریم تا ۲،۳ ماه بریم خونشون قیافه میگیرن خونه مادر شوهرم که میرم به خاطر اینکه دستام حساسیت داره اگه پا نشم ظرف بشورم بازم قیافه میگیرن تو ختم برادر مادر شوهرم رفته بودیم شمال ،شب و موندیم ،منی که مهمون بودم روم یه چادر دادن کشیدم و یه کوسن زیر سرم گذاشتن اونوقت خودشون رو تشک میخوابن صبح ساعت ۶ خاله شوهرم پا شده به مادر شوهرم میگه در و باز کن یخ بزنه بیدار شه،دوباره یه سری دیگه رفته بودیم خاله شوهرم به شوهرم زنگ زده زن تو شارژر منو برداشته در صورتی که من بی اجازه دست به وسایل کسی نمیزنم چه برسه بخوام اونو بردارم،میرفتم خونه مادر شوهرم،خواهر شوهرم اخم میکرد میرفت اتاق دیگه در نمیومد ولی خانم دکتر خسته شدم دیگه چقدر خودم و دلداری بدم اشکال نداره حتما به خاطرنکه شوهرم قبل ازدواج خیلی بهشون توجه میکرده الان به خاطرنکه کمتر به اینا توجه میکنه اینا اینجوری رفتار میکنن بیشتر ۲ ساعت نمیتونم تحملشون کنم ،بعد شوهر من هر سال منو بر میداره میبره شمال یه هفته ای که اونجام دیونه میشم انقدر دیگه از این بی احترامیا میبینم میام خونه تا ۶ ماه همینجوری حرفاشون میاد تو ذهنم حرص میخورم چی کار کنم شوهرم منو به زور اونجا نبره