سلام. چند سال همدیگرو دوست داشتیم و دو ساله با هم عقد کردیم چندین بار کارمون هم تو دوران نامزدی هم عقد به جدایی و طلاق کشید ولی چون همو دوست داشتیم میگفتیم شاید درست بشه. دست بزن داره بد دهنه شکاکه. خانواده ها فشار اوردن که عروسی کنید از یه طرف ترس بعدشو دارم که بدتر بشه از یک طرف میگم دوستش دارم شاید درست بشه و مسئله اینکه رابطه داشتیمم هست که میترسم خانوادم بفهمن نمیدونم سردرگمم خیلی تو فکرم دیگه از فکر کردن دارن دیوونه میشم نمیدونم چیکار کنم جدیدا هم انگار دیگه براش اهمیتی ندارم همش حرف طلاقو پیش میکشه ؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید