2794

از دست مادرشوهرم خسته شدم

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 165 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام. همسرم ۳۱ سالش و کارمند هست از بچگی پدرش فوت شده دو تا برادرن و یک خواهر دارن. ما نزدیک سه ساله ازدواج کردیم و دوست بودیم چهارسال. برادرشوهر من مجرده و کارش شهر دیگه هست هفته ای یک یا دو روز میاد خونشون و برمیگرده 

مادرشوهرم (شصت سالش هست و خداروشکر هیچ بیماری هم ندارن) هرشب میاد خونه ما میمونه و خونه دخترش نمیره. همین که شوهرم از سرکار برمیگرده مادرش میاد صبح بعد از رفتنش میره خونش (فاصلمون یک چهارراه هست)پنجشنبه جمعه ها هم که شوهرم بیکاره میمونه همینجا خیلی کم پیش میاد شوهرمو تنها ببینم و صحبت کنیم من باردارم و واقعا واسم سخته تحمل این وضع نمیتونم لباس راحت بپوشم یا بخوابم و...همش در حال پخت و پز و پذیرایی هستم 

جایی نمیتونیم بریم کسی خونمون نمیاد بخاطر وجود مادرشوهرم، من دیگه کم آوردم تا نصف شب بیدار صدای تلویزیون اذیتم میکنه خیلی تو زندگیمون دخالت میکنه رفتارش با من خوب نیست و بارها به خودم و پدر و مادرم فحاشی کرده و من سکوت کردم 

در ضمن شوهرم ماهیانه بهش پول زیادی میده من هیچ مشکلی ندارم .تو رو خدا یه راهکار بدین من چیکار کنم؟منم دلم میخواد تو خونه خودم آرامش داشته باشم ما حتی تو رابطه زناشوییمون هم به مشکل بر خوردیم دلسرد شدیم آخه گناه من چیه که تنهاست چیکار کنم خونه دخترش هم بره اونا اصلا به روی خودشون نمیارن وقتی فکرشو میکنم تا آخر عمرم قراره وضع این باشه حالم بد میشه

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۷ شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاوره خانواده

سلام دوست عزیز 
مطمنا شرایطی که مطرح کردید میتونه شرایط سختی باشه اما در به وجود آمدن این شرایط چند مساله تاثیر گذار بوده نکته اولی که شما بهش اشاره کردید این بود که پدر همسر شما از کودکی فوت شده و احتمالا یک وابستگی افراطی بین مادر همسرتون و فرزندان پسرش دیده میشه که با توجه به این که برادر شوهر شما کمتر از شوهرتون در جمع خانواده ظاهر میشن و مسولیت کمتری رو هم پذیرفتن حتی از نظر مالی این وابستگی بین مادرشوهر و همسرتون از حد نرمال بیشتر دیده میشه اما در این شرایط مطمنا برخورد شما با همسرتون نمی تونه کمک کننده باشه چون ایشون یک احساس وظیفه هم به شما و هم به مادرشون حس می کنن و اینکه بخوان این رابطه با مادرشون رو کم کنن احساس گناه بهشون دست میده اما بهتره وقتی با همسرتون صحبت می‌کنید همدلی بیشتری رو نسبت به مادرشوهر تون ابراز کنید که حس نکنه شما در موضع گیری قرار دارید اما به همسرتون ابراز کنید که من بعضی مواقع خیلی ناراحتم چون دلم میخواد که وقت بیشتری رو با هم بگذرونیم و به یه استقلال در زندگی برسیم اما گاهی اوقات این رو نمی بینم بیا با هم فکر کنیم که چه شکلی می تونیم این مساله را مدیریت کنیم. اگر مشکل حل نشد میتونید حضوری به مطب مراجع کنید یا مشاوره تلفنی داشته باشیم. 
موفق باشید 

تجربه شما

login captcha

بله همین مشکلو خواهر منم داره ولی خواهرم مشکلاتو ناراحتیاشو به ما میگه و ما رو هم درگیر میکنه اما خوشیاشو بهمون نمیگه! من خیلی ذهنم درگیر این قضیه هستش و خیلی ناراحتم بابتش چون هم خواهرم و هم شوهرش رفتارای بد و بی‌احترامیهای زیادی بهمون کردن و این قضایا واقعا اذیتم میکنه، همش تو فکرمه ک اگ اینجوری بشه اگه اونجوری بشه باید اینجوری جوابشونو بدمو.... اصلا رو درسام تمرکز ندارم، هیچوقت باعث و بانی این بیتمرکزی و ناراحتیمو نمیبخشم. اولا ک شوهر و مادرشوهر خواهرم خیلی سطح پایین و بی‌فرهنگن درحدی ک آداب معاشرت نمیدونن حتی یه جا ممکنه از بغلت رد شن بهت سلام ندن! دوما خیلی تو زندگی ما دخالت میکنن خواهرت باید زودتر ازدواج کنه! خرج خواهرتو کی میده! مادر چرا فلان جا میره! چرا با فلان کس حرف میزنه!!! سوما خواهرمم وقتی دعوا میشه مارو خبر میکنه هر حر۴و رفتاری از شوهرش میشنویم بعدشم باهاش آشتی میکنه و زندگیشو میکنه! آخه اگ میخوای بعد دعوا آشتی کنی چرا مارو میاری وسط؟؟ همه زنوشوهرا خودشون دعوا میکنن خودشونم آشتی میکنن. همین آخرین بار گفت شوهرم منو میزنه مام رفتیم شوهرم به منم حمله کرد و حرفای بدی زد مادر شوهرشم بود و کلی حرف بد زد بهم، الان این قضایا همش میاد تو ذهنم آخه من یه دختر مجردم اینام برن اینور اونور راجع ب من بد بگن یا بعد ازدواجم جلوی خانواده شوهرم بخوان این رفتارارو داشته باشن یا از روی بدجنسی بخوان برن پیش شوهر و خانوادش بدمو بگن!!!! لطفا کمکم کنید