سلام. شوهرم در بچه داری کمکم نمیکنه واقعا خسته شدم. قبل بچه دار شدن همش منو تشویق به بارداری میکرد و خودشو عاشق بچه و کمک تو امور بچه داری نشون میداد اما بعد زایمان اصلا حوصله بچه و گریه هاشو نداره شبا میره تو یه اتاق دیگه درم میبنده میخوابه. منو بچم تنهاییم تا صبح بعضی مواقع پلک رو هم نمیزارم دیونه میشم بهونشم اینه من میتونم بخوابم بعدا (که نمیتونم) ولی اون نمیتونه. سرکارشم خیلی راحته در جریانم تا ظهرم بیشتر نیست و خونست تا میرسه نهار میخواد و سریع میره میخوابه باز میگه خستم در صورتی که من واقعا خسته ترم. توقع کمک هم که دارم میگه زن فلانی چند تا بچه بزرگ کرده تنهایی تو لوس و بی عرضه ای. حتی کمک که نمیده و بلدم نیست اجازه نمیده کسی بیاد کمکم مثلا موقع خاص مثل بیماری نوزاد واکسیناسیون که کمک مادرمو میخوام همش با من دعواش میشه که خودت باید از پس کارت بربیای مادرت نیاد خلوتمون بهم میخوره مگه میخوای چیکار کنی که کمک میخوای. جالبه تا به مادرشم میرسه میگه بچه خستم کرده خواب ندارم توقع داره تو اتاق دیگم که هست صدا بچه نیاد تا مخل آسایشش بشه.یک شب ازش خواستم پیشم بخوابه اونقد غر زد با هر گریه بچه نغ میزد خودش که من نخوابیدم میخوام برم سرکار و بچه چند ماهرو دعوا میکرد بد بغل میکرد تکون میداد تا ساکت بشه بیچاره بچم میترسید. میگفت من میرم سرکار بیکار نیستم مثل تو. اینا به کنار توقع روابط جنسی زود به زود و عالی رو داره همش غر میزنه سرم منم واقعا جون برام نمیمونه نمیتونم از پسش بربیام. مواقع نزدیکی بچه که گریه میکنه وسطش عصبی میشه میره اون اتاق به بچه فحش میده سرش داد میزنه اونم میترسه دلم کباب میشه طفلک و از دوماهگی هی دعوا کرده اعتراض که میکنم میگه بچه خودمه اختیار دارم. چیکار کنم از زندگی خسته شدم به کارهای شخصیم بزور میرسم. از این میسوزم که همش منو یه آدم بیکار میبینه که کار خاصی و سختیو انجام نمیدم چون تو خونم پس حتما کارم راحته و خسته نیستم متوجه نیست. تو خونست از کنار گریه های بچش تو خونه بی تفاوت رد میشه تلاش نمیکنه کمک کنه آروم شه.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید