با سلام و خسته نباشید
من ۸ سال ازدواج کردم شوهرم در مجردی اهل نوشیدنی غیرمجاز بوده و خیلی اهل دعواهای خیابانی بوده که البته ما شناختی ازش نداشتیم و بعد ازدواج متوجه شدم
در دوران نامزدی و قبل عقد خوب بود ولی رفته رفته بعد عقد خود واقعیشو نشون داد..
خیلی بهم گیر میده ، هیچ وقت بابت هیچ چیز تشکر نمیکنه و تا حالا نشده مریض باشم بگه سرکار نمیرم مراقب تو باشم. میره سرکار و شب خونه تمیز و شام آماده و ... میخواد تمام خوبیهامو وظیفه میدونه ، خانوادش هم خیلی اذیتم کردن هرچی تلاش کردم با خانواده اش رابطه خوبی داشته باشم نشد. حتی اوایل تا حدود یک سال صبح تا شب کارهای خونه مادرش رو انجام میدادم با میل خودم برای ثوابش ، هم برای جلب رضایت همسرم که شاید اون هم با خانواده من خوش رفتاری کنه که نمیکرد. و بعد چندین بار که مادرش به جای تشکر به خنده گفت عروس وظیفشه نم نم دلخور شدم و دیگه انجام کارهای سنگین مثل رب پختن و فرش شستن و خونه تکونی و... رو گذاشتم کنار و در حد کارهای معمولی کمک میکردم اونا هم همش گلایه میکردن یا به خودم یا شوهرم یا به مادرم که چرا نمیرم کمک و.. بدجور عادت کردن بودن به داشتن خدمتکار رایگان البته خودم میدونم تقصیر خودم بوده و نباید تا این اندازه کار میکردم که وظیفشه ولی مشکلم این نیست . مشکلم اینه که شوهرم خیلی دهن بینه. ظاهر بینه منو همش با دیگران مقایسه میکنه با خواهراش با خانم دوستاش منم خیلی ناراحت میشم و میگم فلانی که خودت میدونی چقدر اخلاقای بد داره تو فقط فلان حسن مورد نظر خودت رو میبینی اگر من مثل اون بودم مطمئنم تو اخلاقای بدم رو تحمل نمیکردی اصلا انگار نمیشنوه و حرف خودشو میزنه..
به شدت بددل و سخت گیره.. خیلی راحت توهین میکنه و هرچقدر با ادب و احترام بخوام چیزی رو بهش بگم اگر باب میلش نباشه موضوع صحبتم ،شروع میکنه به دعوا و حرفهای بی ارتباط به موضوع رو پیش میکشه و اغراق میکنه و از بدیهایی میگه که نکردم..
مثلا یکبار بدجور کتکم زد و یکی از بستگانم رو که تو روز نامزدی مبلغ مهریه رو اعلام کرد و قبول کردن رو فحش های بد میداد که اون مهریه رو بالا گفت الان میخوام طلاقت بدم مهریه ندارم تو منو میندازی زندان. منم گفتم مهریه خواست من بوده منم طلاق نمیخوام و تو رو هم زندان نمیندازم فحش داد بازم منم گریه کردم و تو ناراحتی زیر لب یکی از فحش هاشو گفتم خودتی ۸ساله مدام میگه تو منو به خاطر بستگانت فحش میدی به فامیلامونم به خنده ولی با غرض میگه زنم منو فحش میده به خاطر شماها..من یک بار اونم فقط خودش اهانت کرد و منم یه خودتی گفتم اونم سر اینکه تو فکر طلاقم بود و سر بالا بودن مهریه فحش داد خونم جوش اومده بود ناراحتیم سر گفتن طلاق بود نه حمایت از بستگانم نه توهین به شوهرم..
موقع ازدواج هم من شرط کرده بودم قلیون و نوشیدنی و.. تو زندگیمون نباشه قول داد ولی اوایل تو عروسی ها و روزهایی که خونه نبودم میخورد الان دوسالی هست که میخوره و میگه اسپری دندون زدم بوی الکل اونه و دست رو قرآن میزاره جونم رو قسم میخوره که چیزی نخورده و اگر باور نکنم جاشو جدا میکنه بعد هم اصلا برای آشتی جلو نمیاد و اگر من غرورمو زیر پا نذارم اون مدتها جدا میخوابه.بعد هم هی بهم میگه آبجی اگر هم ناراحت بشم میگه تو ماهی یکبارم به من نزدیک نمیشی که اونم نمیخوام. در حالی که دروغ میگه و هر وقت خواسته من با روی باز حتی اگر روزی چند بار مخالفت نکردم مدتها بود سر ماجرای نوشیدنی و دروغی که میگفت اسپری هست ناراحت و افسرده بودم تا یکی از بستگانش گفت شوهرت هر روز با شوهر من میخوره و از پیامکها فهمیده. شوهر من پیامهاشو پاک میکنه که لو نره من که میدونستم میخوره ولی به باور قلبی رسیدم که شوهرم بهم دروغ میگه۳سال اول ازدواج هم خونه دوست مجردش میرفت که همه دوستاش اون جا جمع بودن و بابام میگفت دخترهای بدکاره به اون خونه رفت و آمد دارن شوهر تو هر روز اونجا چیکار داره؟ قسم میخورد میگفت برای بازی میره و کاری نمیکرده یک بار هم یکی از دوستاش که خودش میگفت به زنش خیانت میکنه به شوهرم پیام داد و زیرش نوشته بود خانم.. اولش گفت فامیلی طرف خانم.. بعد رفت بیرون و برگشت زنگ زد به دوستش که این شماره چیه اونم جوری حرف زد که لو رفت که با هم هماهنگ کردن و گفت که شماره خانم خودشه اشتباهی فرستاده میدونستم دروغ میگن ولی جرات باز کردن مچش و از هم پاشیدن زندگیمو نداشتم از کنارش گذشتم..
یک بارم قرص ب۲ تو جیبش دیدم که میگفت برای پرنده هاش هست میده تا نمیرن
الان که فامیل شوهرم مهر تایید زد که شوهرم دروغ گفته و قسم هاش دروغ بوده همش از خودم میپرسم باقی چیزا هم حتما دروغه جدا کردن جا و نداشتن میل به رابطه ذهنم رو به این سمت میبره که پس نیازشو چطور برطرف میکنه که خیلی ریلکس میگه ما قبلا هم ماهی یک بار بودیم که مثلا رفتارش عادیه..
دیشب میگه با اون فامیلشون دعوا کرده نمیدونم راست میگه یا دروغ ؟ ولی با محبت بهش گفتم چرا بهم دروغ میگی میگه تو تحصیلکرده ای من لایق تو نیستم اونی که میخوای دو سال دیگه بری الان برو من که بدبخت شدم لااقل زودتر برو..
همیشه میگه طلاق از روز اول تا الان هیچ وقت هیچ گفتگویی با یه نتیجه گیری به پایان نرسیده. همیشه هم تلاش میکنه به همه بگه من بدبختش کردم و به اسم درد و دل همه چیزمون رو به همه میگه و اونا هم راه تلافی کردن رو یادش میدن و خبر ندارن که داره دروغ میگه و من ۸ ساله پامو از در بیرون نذاشتم و همیشه به خواسته هاش چشم گفتم و ۳ ساله تو کانالهای همسرداری و ... عضوم و هر کاری که میگن انجام میدن و شوهرمو روی سرم میذارم ولی نتیجه ای برام نداشته
ببخشید که طولانی شد ولی میخوام بدونم این زندگی سرانجامی داره؟ یعنی ممکن پای کسی وسط باشه که شوهرم انقدر دنبال بهانه است برای جدایی چرا انقدر دروغ میگه؟ چرا اذیتم میکنه؟
من الان باید چیکار کنم؟
عجب ادم عوضیه این مرد. شغلش چیه. بابا بزار برو نکبت را ارزش نداره حتی یه ثانیه باهاش باشی