سلام خسته نباشید. من ۴ ساله که ازدواج کردم. سه سال اول ازدواجم کنار خانواده همسرم، دور از همسرم زندگی کردم. الان یک ساله اومدم شهری که همسرم کار میکنه و از خانواده همسرم کاملا دورم.
طی این سالها، بارها شده که بخاطر کوچکترین مسئله ای همسرم باهام در افتاده. به پشتیبانی از خانوادش. مثلا برای رفت و آمد با خانوادم، رفتارم با خانوادش و ...
باور کنید چیزهای کوچیکی که من خودم به همسرم نمیگفتم، خانوادش بهش میگفتن و همسرم با من در می افتاد. منو مجبور میکرد مطابق نظر خانوادش رفتار کنم تا ناراحت نباشن.
خیلی روی رضایت خانوادش حساسه. پدرش کلا آدم خیلی قلدری هست و در کوچکترین مسائل میخواست حرف، حرف خودش باشه!
من نسبت به این که همسرم تحت تاثیر خانوادش با من به مشکل برمیخوره تا حدودی مطمئن بودم! مثلا یکبار که با خانواده خودم شب رفته بودم بیرون، با این که ازش اجازه گرفته بودم، بهم زنگ زد که برو خونه و چون من اون موقع نتونستم خودمو برسونم خونه دعوای درست و حسابی درست کرد! در انتها بعدا در گوشیش دیدم خواهرش تو همون تایم بهش پیام داده که به زنت بگو بیاد خونه. بابا عصبانیه و ما هم خوابمون نمیبره
چند روزی هست یکی از برادرهاش با پدرشون بحثش شده هر روز خواهر و مادر ... زنگ میزنن بهش و از داداشش میگن. شوهر من یکجوری شده انگار از داداشش متنفره. همش هم میگه تحت تاثیر خانومش داره به بابام بی احترامی میکنه!
این مسئله برام ثابت کرد که چقدر گوشیه همسرم و با حرفای بقیه تحت تاثیر قرار میگیره! در صورتی که نه اونجاست و نه تو دعوا!
حالا همه اینها به کنار. من قراره برای دو ماه بخاطر زایمانم برم شهرمون و در این مدت مجبورم در کنار خانواده همسرم زندگی کنم!
چطور بهش بفهمونم که تو این مدت نسبت به حرفهای دیگران بی خیال باشه و با هم دعوامون نشه؟ خودش قبول نداره که تحت تاثیر حرفهای بقیه است. این خصوصیت رو به برادرش نسبت میده و میگه تحت تاثیر خانومشه.
تو این چند روز برای من درد و دل میکرد و انگار داشت میفهموند که ما نباید مثل برادرم اینا باشیم. من در انتها ازش خواستم درباره این موضوعات خانوادگیشون برام صحبت نکنه چون ما زندگیمون جداست.
ولی من واقعا ناراحتم از دیدن اینکه انقدر راحت بخاطر حرفهای مادر و خواهرهاش نسبت به داداشش تنفر پیدا کرده. میترسم
گاهی با خودم میگم بیام و بهش بگم که فهمیدم همه دعواهامون و همه بدخلقی هاش از کجا نشات میگیره و خودمو خالی کنم اما حس میکنم این رفتار، رفتار درستی نیست و شرایط رو درست نمیکنه!
سلام عزیزم منم سه ساله ازدواج کردم و دو سال باخانواده شوهرم بودم با وجودیکه خودم خونه داشتم اما مجبور بودم تویه اتاق ده پونزده متری بخاطر رسم و رسومات بی منطق خانوادش زندگی کنم الان یه ساله جدا شدیم و اومدم در خونه خودم تو یه شهر دیگه یه دختردو ساله دارم و صبح ساعت شش خانواده شوهرم زنگ میزنه و میره شهرشون و شب ساعتای ده برمیگرده و من باید بخاطر اینکه اونا دلخور نشن حتی اگه بمیرم از مریضی تنها باشم دخترمم همش مریضه اگه مامانش زنگ بزنه بگه بیا یه لیوان آب بده چهل کیلومتر میره اما من حتی دکتر خودم باید ببرم و همه مسئولیت زندگی با منه آخر وقتی دلخور میشم میگه تو بدی و اونا خوب و میره همه رو میزاره کف دستشون و اونا هم پرش میکنن خواستم بگم مرد حرف گوش کن هیچوقت خوب نمیشه حتی اگه جون بدی بهش بازم خودش و خونوادش میگن وظیفته منم روزگارم سیاهه و روز به روزبدتر میشه فقط باید از خداکمک بخوای منکه هیچ خیری از زندگیم ندیدم
@aramraha
عزیزم به نظر من شما اشتباه کردید سر شوخی مادربزرگ با نوه دست به گله زدین اونم کتبی لااقل حضوری بود بهتر بود
فقط شانس اوردی ازشون دورشدی
ولی برا زایمان نرو شهر خودت و پیش شوهرت بمون کار به اونها ندارم بین خودت و شوهرت اینجوری فاصله میفته
سلام منو راهنمایی کنین لطفا مشاورعزیزودوستان
حدوددوماه پیش مادرشوهرم به دخترم و نوجوونه توی جمع یه حرفی زد ک من دلخورشدم ولی ازونجایی ک آدم زبونداری نیستم نتونستم همون موقه چیزی بگم ک قضیه همونجا تموم شه فرداش توواتس اپ بش پیام دادم ک چرااین حرفو زدی ومن احترامتونو نگه داشتم چیزی نگفتم .به خودم جواب نداد من انتظارداشتم بم زنگ بزنه و دلیلشو بپرسه اما ازنوشته هام عکس گرفت وبراشوهرم فرستاد.بش گفته بود ک من با نوه ام شوخی کردم وتازه اصل حرفشو حذف کرده بود وگفته بود من اونجوری نگفتم خیلی راحت دورغ گفت .من دوبار تلفنی باش حرف زدم ک چرا بخودم جواب ندادی اصلا برام ارزش قایل نشدی .یبارم براتولد شوهرم دعوتش کردم نیومد.یبارم رفتیم خونشون وسعی کردم عادی باشم وهردومون کمی سرسنگین بکدیم. دفه دوم هم رفتیم ک نبودن.
حالا بنظرتون چکار باید بکنم. به شوهرم گفتم نمیخام قطع رابطه کنم ولی فعلا نمیتونم برم وانتظار داشتم شوهرم ازم حمایت کنه واونم نره اما اون تنهایی رفت وگفت توحق نداری به من بگی نرو ومن دخالت نمیکنم .اما مادرش بافرستادن عکس دخالتش داد منم میخاستم مسیله بین خودمون حل بشه وپخش نشه اما اون مث قدیما برخورد کرد ک دوست داره به همه بگه
حالا راهنماییم کنید لطفا وببحشید ک طولانیه
حرف دلتو بزن وخودتو راحت کن احترام گذاشتن تاجای خوبه که صدمه به زندگیه خودت نزنی
حرص نخور خواهر ی دعای زبان بند براشوهرت انجام بده مشکلت حل میشه دیگه هرچی بهش بگی میگه باش.
چطوری؟
منم همین مشکل این خانمو دارم که همسرم خیلییییی تحت تاثیر خانوادشه و هر چی اونا بگن انجام میده،این دعا چه جوریه؟
اینجوری بود که همه چی با دعای زبان بند حل میشد ..
شوهرت دقیقا مثل شوهرخواهرمنه گوش ب حرف خانوادشه
من در همون شهری که محل کار همسرم بود خونه مون بود زایمان کردم سزارین هم شدم با این حال خواهرم یک هفته پیشم بود بعد هم وضعیتم رو به راه شد و زندگیم ادامه دادم
شما هم همینکار بکن
حواست هم به زندگیت هست
بهتر نیست برای زایمانت کنار همسرت باشی و یکی از اعضای خانوادت بیان کمکت ؟
من هم همین مشکل رو دارم اما خانم سلیمانی همسرهای ما اگر میخواستن درست بشن با حرف تا حالا صدباره درست شده بودن مرسی واقعا👏👏