2794

رفت و آمد با مادرشوهر

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 114 بازدید 1 تبادل تجربه

سلام وقت بخیر. خانواده شوهر من خیلی پر توقع هستند از نظر اونها عروس یعنی کلفت مادرشوهرم از روز اول عقد که دعوتم کرد مثل گارسون ازم کار کشید الان هشت ماهه که عقدم و زندگیم شده استرس هر روز تعطیل زنگ میزنه بیا خونمون کار کن خودش میره مهمونی به من میگه بیا خونه رو تر و تمیز کن واسه پدرشوهر و برادر شوهرات غذا درست کن در حالی که خونه پدریم تا این سن سی سالگی هیچگونه کاری رو بهم تحمیل نکردن هر وقت دلم میخواد کمک میکنم به مامانم در حد ظرف شستن اما مادرشوهر بلای جونم شده همش شال منو میاره جلو میگه مومن کن اوایل چادر میداد دستم میگفت باید چادر بزاری دیگه از دستش خسته شدم اصلا دلم میخواد هیچوقت نبینمش همین الان هم خبر مرگش رو بیارن برام ذره ای ناراحت نمیشم منی که هیچوقت برای کسی همچنین آرزوی نکردم رفت و آمد خونه همچین آدمی باید هر چند وقت باشه؟

اطلاعات تکمیلی

سن 30 جنسیت زن شغل منشی وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام همراه عزیز ✋🏻
ممنون از اینکه ما را انتخاب کردید 
دوران عقد ،دوران شیرین زندگی و دوران شناخت بیشتر زوجین است ، و همچنین نقش قابل توجهی در استحکام دوره های بعدی زندگی خواهد داشت .در این دوران باید کاملا آگاهانه قدم بردارید و مهارتهای لازم را داشته باشید .دوست عزیز میزان رفت و آمد اندازه معین و استانداردی ندارد ،باید ببینید زمینه ،چقدر مهیاست و پذیرش تا چه اندازه است .
اما اینکه شما هشت ماه است که عقد کرده اید و مادر همسرتان از شماچنین انتظاری ‌دارند جای سوال است !حتما علتی وجود دارد ؟
اولین بار که از شما خواستند این کار را انجام دهید ،عکس العمل شما چگونه بود ؟
آیا همسرتان در این مورد عکس العملی نشان دادند ؟در این مورد بیشتر توضیح دهید ؟
برای راهنمایی بهتر اطلاعات بیشتری لازم است .
   بعد از پاسخگویی در خدمتتان هستم 🌷🙏🏻

تجربه شما

login captcha

اولین بار روز عقد بهش گفتم مامان جون اونم برگشت گفت هر وقت اومدی خونمون کار کردی کارامو‌ رسیدی بگو مامان جون چون خودش پیش مادرشوهرش زندگی میکرد و کار میکرد داره عقده هاشو سرم خالی می‌کنه بعد اولین پاگشا ظرفارو گفت بشوری بعد گفت بیا پاک کن ظرفارو دفعه بعد سه تا کیسه نارنج داد بهم که بیا پوست کن و آب بگیر بعد هم غذا درست کن در جواب غذا گفتم آشپزی بلد نیستم کلی تیکه انداخت خدا لعنتشون کنه باز اعصابم بهم ریخت با یادآوری دوران عقد من فقط استرس و اضطراب هستش اوایل کار میکردم بجز آشپزی اما الان ی زمانی میرم فقط ظرف شستن باشه غروب میرم تا آخر شب شوهرم اوایل چیزی نمی‌گفت بعد که کلی بحث کردم باهاش فهمید ک عروس کلفت نیس جواب خانوادشو میده میگه مگه خانومم کوزت شماست