با عرض سلام و خسته نباشید
به صورت سنتی با شوهرم ازدواج کردم . در دوران مجردی با پسر همسایمون چند سال دوست بودم. در دوران آشنایی با شوهرم که یک ماه بیشتر طول نکشید خیلی مختصر بهشون گفتم که من با کسی رفیق بودم و این قضیه واسه چند سال پیشه و ایشون هم گفتن که من تحقیق کردم و میدونستم و از صداقتت خوشم اومد . و خلاصه ما عقد کردیم . خیلی رابطمون خوب بود تا زمانی که شوهرم پسره رو دید و ازم پرسید اینه؟ من هم گفتم آره . و شوهرم رفت و تا دو روز جواب زنگامو نمیداد. بعد از اون در دوسالی که عقد بودیم گاهی اوقات سر این قضیه با هم بگو مگو داشتیم ولی در کل همیشه پیش هم بودیم و خیلی خوب پیش میرفت و بعد عروسی و به دنیا اومدن پسرم به کلی قضیه فراموش شد.
تا اینکه حدود شش ماه پیش نمیدونم چطوری پیج اون پسر تو اینستای من بالا اومد و شوهرم دید . به حدی حالش خراب شد که تب و لرز شدید کرد و نمیتونست حرف بزنه . تا براش با قرآن قسم خوردم که کمی آروم شد
ولی یه اشتباهی کردم که چند بار از جلوی مغازه اون پسر که با ماشین شوهرم رد شدیم من به اون سمت نگاه کردم.
الان همین شوهرم رو اذیت میکنه و همش میگه که تو هنوز بهش فکر میکنی . یا میگه من پشیمونم باهات ازدواج کردم و اگه زودتر بهم میگفتی من باهات ازدواج نمیکردم. در صورتی که خیلی دوستم داره و همین که گریه میکنم میاد بغلم میکنه و میگه دست خودم نیست این حرفا و عذر خواهی میکنه.
تازه فهمیده که قضیه دوستی من با اون پسر تا قبل خواستگاری ما ادامه داشته و این هم اذیتش میکنه
همش ازم در مورد اون سوال میکنه و اخیرا قسمم داده که بگم باهاش دست هم دادم یا بغلشم کردم یا نه؟
وقتی چند مورد راجع به گذشته سوال میکنه من عصبانی میشمو داد میزنم میگه ببین اگه چیزی نبود تو عصبانی نمیشدی .
میگه تو یک چیزی رو داری بهم دروغ میگی حس میکنه که من فریبش دادم.از اون طرف میگم که اگه نمیتونی طلاقم بده میگه بدون تو نمیتونم زندگی کنم .
و اینکه خیلی مصره که من مهریه مو کم کنم .میگه تو لیاقت مهریه نداری اینارو تو عصبانیت میگه و بعدش پشیمون میشه.
ولی زندگیمون تلخ شده . خودش میگه من هر چی میگم تو عکس العمل نشون نده. به نظرتون من چیکار کنم. یه بچه شش ساله هم دارم ده ساله ازدواج کردیم
ممنون از راهنمایی شما
عجب خنگی هستی چرا گفتی از اول یه رابطه مسخره و بچه گانه رو و چرا هنوز داری شوهرت رو حساس میکنی با رفتن تو پیجش و دیدن مغازه اش...مشکل از شوهرت نیست مشکل از خودته که احساس بی ارزش بودن میکنی و مجبوری با تحریک شوهرت که به ظاهر ناخواسته است ولی اگه با خودت رو راست باشی عمدی هست میخوای به زور به خودت ثابت کنی که شوهرت حالا که بهت گیر داد دوست داره