سلام
خسته نباشید
تو رو خدا کمکم کنید من به امید کمک شما عضو شدم
من ۲۰ سالمه ۴ ساله ازدواج کردم
با این که سن کمی داشتم ولی خیلی خوب همه چی رو مدیریت میکردم
رفتارم با همسر،خانواده همسر ،خانواده خودم،ادامه تحصیلم در دانشگاه خوب همه چی خوب بود
شوهرم دوستم داشت منم عاشقش بودم
همه به زندگیم غبطه میخوردن
یک وقتایی بحث داشتیم ولی قابل تحمل بود خودم همیشه سعی میکردم اگه مشکلی پیش می اومد خودمو آروم کنم
تا اینکه بدترین اتفاق زندگیم افتاد
پدرم که خیلی بهش وابسته بودم در یک ماه مریض شد و تشخیص پزشکا سرطان پانکراس بود و متاسفانه خاموش ترین سرطان و کشنده ترینه و شاید باورتون نشه در یک ماه پدر ۴۸ ساله سالم خودمو از دست دادم
یک خواهر بزرگتر دارم که ازدواج کرده
یک خواهر ۱۰ ساله و برادر ۱۸ ساله دارم
به شدت بهشون وابسته شدم
البته اینم بگم قبلا هم وابستگی به خانواده داشتم و همه اینو فهمیده بودن
اما الان شرایطم فرق کرده من فقط خونه مادرمم و الان که دو ماهه پدرم فوت شده فقط چند شب خونه خودم بودم
و رابطم باشوهرم بهم ریخته
البته اینم بگم شوهرم اخلاقش فرق کرده من بهش گفتم یک مدت درکم کن حالم بهتر بشه گفت هر چی تو بگی و اینا اما ببخشید که اینو میگم فقط
وقتی بهم نیاز داره فقط باهام خوبه در غیر این صورت هی غر میزنه
من بدون خانوادم نمیتونم دلم میخاد اینجا باشم همیشه
چیکار کنم واقعا؟
تصمیم قلبی و دلخواهم جداییه و میدونم سختی ها داره
و مطمنئم مادرم خیلی غصه میخوره اگه جدا بشم ولی اگه برگردم به این زندگی نابود میشم واقعا
ببخشید طولانی شد واقعا خوشحالم میکنید اگه کمکم کنید؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید