کشمکش جدایی و مشکلات آن

سلام. در دوران عقد دارم جدا میشم. اول از شوهرم بگم که هشت ساله کار می کنه و الان چیزی حدود چهار و نیم تو شهرستان کوچیک حقوق می گیره و ماشین داره. وقتی خواستگای اومد گفت یه خونه دارم که سرش وامه و اجارست و نصفش مال پدرمه.یه سال پیش عقد کردیم و فقط دو ماه با هم بودیم تو این دوران فهمیدم، رفتارای بی ادبانه داره و همه عیب هام رو چه شوخی و جدی به روم میاره، و چه جونش چه یه ریالی..گاهی میدیدم برای اینکه آب زیادی مصرف نشه لباس هاش رو با دست می شوره، حتی چند بار که برای خودم چیپس خریده بودم گفت به جای اینکه پولت رو خرج اینا کنی من بلوز ندارم برام بخر! وقتی بهش می گفتم به نظرت وظیفه منه؟می گفت مامانم برام می خره چه عیبی داره تو هم بخری .بچه ننه هم بود. با سی و سه سال سن دایم از مامان باباش خط می گیرفت و از خودش هیچی نداشت ... وقتی این شرایط رو دیدم ترسیدم و گفت بالا خونه پدرت نمیام. ترسیدم تو زندگیم دخالت کنن .در ضمن خودشم که نبود و فقط آخر هفته ها از سرکار می اومد. م امی تونستیم اجاره به پدرش بدیم. ولی اون که آدم مادیه گفت به هیچ وجه ..تو این مدت هزار بار حرفاش رو تغییر داد یه بار گفت حقوق منظم نمی گیرم یه بار گفت می گیرم یه بار گفت حقوق پای اداره کار یه بار گفت چهار تومن حالا هم که می گه خونه اصلا مال خواهرش بوده و بهش که گفتم چرا دروغ گفتی گفت من نگفتم. تو ادبیات این آقا چیزی بعنوان عذر خواهی نیست و فقط میزنه زیر مسایل الان می گه فقط تحت شرایطی باهات زندگی می کنم که بالا بیای و گرنه طلاق بگیر و هیچی هم بهت نمیدم. خیلی غمگینم...یه موقع از دستش عصبانیم...یه موقع دلم براش تنگ میشه...آخه روزای خوب هم با هم داشتیم...چقدر روز عقدمون با هم رقصیدیم...دلم خونه...یعنی بخاطر پول ازم گذشت؟...جالبه اونم به من همینو می گه..از طرفی خونواده ها هم به جون هم افتادن ...دلم تنگ شده ...دوست ندارم طلاق بگیرم ولی از طرفی نمی تونم بالا برم مادر پدرش نمی ذارن آب خوش از گلوم پایین بره (حتی مشکل جنسی داشت و خودش می خواست دکتر بره خونوادش گفتن نداره و نمیره نذاشتنش بره که حتی بفهمم چشه)خودشم که فوق العاده پرو میشه(یه بار غیر مستقیم بهش گفتم که دلم تنگ شده ولی فقط یه طورایی کوچیک شدم)..پیش مشاور هم که رفتیم ولی فایده ای نداشت چیکار کنم دلم خیلی تنگه از طلاق می ترسم..همه جا آبروم رفته و دیگه اینکه به شدت احساس تنهایی می کنم...این احساس تنهایی امونم رو بریده...خواهش می کنم راه حلی بذارید جلوی پام ؟