سلام جناب مشفقی
امیدوارم حالتون خوب باشه
آقای مشفقی من سارا ۲۵ ساله هستم و در سن نوزده سالگی به مدت دو ماه عقد بودم و جدا شدم ، دلیل جداییم بخاطر رابطه مقعدی که همسرم با دوست دخترش برقرار کرده بود، باعث جداییمون شد و البته مسائل دیگه هم تیشه به ریشه میزد!
خلاصه همسر سابقم در مدت کش مکش های دادگاه و بهزیستی که برای مشاوره میرفتیم انگار واقع بین تر از من بود و میدونست قطعا طلاق میگیریم و دختری رو زیر نظر گرفت و باهاش دوست شد و یکماه بعد از طلاق رسمیمون ازدواج کردن!
من خیلی به همسرم وابسته بودم و در مدت دو ماه یک جوری وابسته شدم که موقع طلاق فکر کردم قلبمو کندن یا روح از تنم خارج شد یا حس اعدامی رو داشتم که بهم گفتن ساعت ۹ صبح کارت تمومه!
من اون موقع نوزده سالم بود و تحت کنترل شدید پدر و مادرم و تک فرزندم و در واقع والدین کنترلگر دارم و جداییم خواست پدر و مادرم بود، یکبار هم که گفتم نمیخوام جدا بشم کتک خوردم یا تهدیدم کردن اگه برم دیگه نباید برگردم! الان که بهش فکر میکنم میبینم چقدر احمق بودم که باور کردم اگه میرفتم قطعا راه برگشت بود!
همسرم در اون دو ماه بدیها و خوبیایی داشت ، بدیهاش این بود که فوق دیپلم بود و به زور فرستادیمش دانشگاه برای ادامه تحصیل،با همه تند حرف میزد اما اواخر رابطمون بهتر شده بود قصدش بی ادبی نبود مدلش بود اما دیگران بد برداشت میکردن، یا اگه از دست من عصبانی میشد در ماشین زورش بیشتر میشد و سرعت ماشینو زیاد میکرد و میخواست ماشینو بکوبه به سنگ جدول اما من با جیغ و التماس جلوشو میگرفتم ، کار درست حسابی نداشت ، ولی سربازی رفته بود با من خوب بود همراهم بود اگه کسی رو دوست داشت براش معرفت داشت محبت کلامی خیلی داشت برام گل میگرفت اهل مسافرت و رستوران و این برنامه ها بود هر روز حموم میکرد لباس خوب میپوشید چهره خوبی داشت خانوادش خوب بودن بعد از دو ماه خیلی بهتر شده بود باب میلم بود بهم میگفت برای نماز بهش یادآوری کنم و اصلا جبهه نمیگرفت میل جنسیش خوب بود اما فکر کنم اعتیاد جنسی بهم داشتیم شاید بخاطر استرس روزانه بود که شبا میخواستیم در بغل هم آروم بشیم برای من که اینطور بود! با من که بود فضاهای مجازی رو قطع کرد هرجا میرفت منو میبرد حتی سرکارش! همه جا در مهمونیا با من بود جوریکه یه بار بهش تذکر دادم بره در مردونه و انقدر به من نچسبه! الان دلتنگم برای محبتاش که سه ساله دیگه ندیدم ، در دعوا اصلا بهم بددهنی یا تحقیر نمیکرد و ... من با وجود همه اینا که به ظاهر بهش محبت میکردم و حتی نصف شبا که از خواب پا میشدم بهش نگاه میکردم میگفتم درسته نه دکتره نه مهندس ولی من با دنیا عوضش نمیکنم! اما در جمع اعتماد بنفس نداشتم بگم شوهرمه از ترس اینکه بپرسن چیکارست مدرکش چیه ؟ چون در بچگی همه بهم میگفتن مامانم فلانه بابام بهمانه خودم تک فرزندم باید زن دکتر مهندس بشم
پدرم ازش خوشش نمی اومد یادمه یک بار جلوی دوستاش نگفت دومادشه و گفت پسرخالمه یعنی تا این حد !
هرکاری هم میکرد کلا دستش بی نمک بود نمیدونم چرا.
منم حدود سه سال و چندماه بعد ازدواج کردم، خواستگار هم زیاد داشتم اینطور نبود که فکر کنید خواستگار نبوده و اینو دیدم هول شدم. ایشون مزایاش اینه در جمع و برای پدر مادرم بسیار ادب داره دانشجوی دکترای دانشگاه لوور فرانسه هست بقول مردم آینده خوبی از لحاظ کاری داره ولی هنوز سربازی نرفته ، پول نداره بیکاره ماشین خونه نداره کلا از نظر مادیات صفره ، بسیار تحقیرم کرده بسیار بددهنه بسیار عصبانی میشه و نمیشه باهاش حرف زد التماسش میکنم الکی قربون صدقم بره میدونم کارم اشتباهه اما یکساله در عقد حرف خوب از دهنش برام بیرون نیومده، برای رابطه خودم پیشقدم میشم ، همه زندگی رو درس میبینه، بهش میگم دلم برات تنگ شده میگه چون بیکاری ! در صورتیکه اینطور نیست، خانواده خوبی نداره مادرش عصبیه به بچه هاش وابستست پدرش بیکاره همش زن و بچه هاشو ول میکنه میره روستا فقط به خودش اهمیت میده ، اصلا نمیگه خرج دارین ندارین ناراحتیم خوشحالین ، همسرم متاسفانه بدیهای دو طرف رو گرفته ، همه دردم از زبون تلخشه متاسفانه روی منم در روش باز شده و هرچی میگه بهش جواب میدم از بس تحقیر شدم چشم دیدن خانوادشو ندارم و مطمئنم مقصر همسرمه اگه خوب بود من اصلا بدیهای خانوادشو نمیدیدم ، همسرم از خانواده شهید هست پدر مادرش نمازخونن اما خودش علاوه بر اینکه نمیخونه رابطه محرم نامحرمی رعایت نمیکنه و کنار هم نمیذاره ! منو در اینستا فالو نکرده میگه اگه دخترایی که فالو کرده رو ببینم طاقت نمیارم ! خیلی حق بجانب حرف میزنه بهم میگه کودک! پدرمو دراورده با این کلمه ! بهم میگه نه زن زندگی ام نه سواد دارم خیلی تحقیرم میکنه مقایسم میکنه ازش میترسم در عین اینکه دلم براش تنگ میشه! اعتماد بنفس و عزت نفسمو له کرده بهش همه اینارو گفتم شاید درست شه اما بدتر شده همه چیز! میترسم ولش کنم اولا طاقت دوری و نداشتنشو ندارم و طلاق برای من وحشتناکه ! دوما میدونم من نباشم بهتر از من هستن و من طاقت دیدن رقیب و بهتر از خودم رو ندارم بخصوص اینکه بدونم همسرم دیگه یاد من نیست، سوما بخت سوم برای من بهتر نمیشه
خیلی دوستش دارم خیلی دلتنگشم
ولی همه اینارو گفتم تا بگم من دلتنگ همسر سابق و همسر فعلی هستم ! مگه میشه ؟ من هردوشون دوست دارم و کینه ای ازشون ندارم، کمکم کنید بفهمم کدوم حس صادقانست ؟ دقیقا احساسم بهشون چیه ؟ کدومو میخوام چرا میخوام اصلا احساسم بهشون درسته اگه از جنس دوست داشتن باشه ؟ لیاقتشو دارن ؟ راه درست چیه ؟ کمکم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید