مخالفت خانواده برای ازدواج

من ۲۳ سالمه. از بچگی من و پسر عموم به هم علاقه داریم و مهر ماه امسال ایشون به من ابراز کردن. درصورتیکه خودم هم تو فکرم ایشون بود و وقتی به من گفتن خیلی خوشحال شدم. ۲، ۳ماه باهم بودیم میخواستیم چند سال باهم باشیم تا ایشون شرایطشون واسه ازدواج فراهم شه. چون هم دانشجو هستن هم سربازی نرفتن و هم کار. اما شرایط جوری پیش رفت که ما به خانواده ها گفتیم. پسرعموم خودش اوایل به من گفت که شاید ماهی یکی دو بار سیگار میکشه واسه من مهم نبود واقعا. چون معتاد به سیگار نیست  و اینو از مامان بابای من پنهون کردیم. پدر و مادرم بخاطر علاقه من و همچنین چون پسرعموم رو واقعا دوست داشتن. از دانشگاه و سربازی و کار صرف نظر کردن..و چون پسر سالمی بود و همینطور هر دو همو دوست داریم قبول کردند. عمو و زن عموم به خواستگاریم اومدن و حلقه سِت ؛ نشونه و زیرلفظی و حتی چادر عقد خریدیم. فقط دو هفته مونده بود به عقدمون که مادرم ایشون رو دید در حال سیگار کشیدن.انگار دنیا رو سرم خراب شد. پسرعموم همون روز اومد خونمون کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم گفت ترک میکنه. گفت معتادش نیستم که نتونم بذارم کنار گف بخاطر من جونشم میده ..البته منم همین احساس رو دارم بهش. خیلی دوست داریم همو ولی مادرم نتونست قبول کنه..مامان بابام خیلی دوستش داشتن ولی الان میگن تموم شه. البته مادرم بیشتر. مامان بابام گفتن کسی که تو این سن سیگار میکشه مطمئن باش چیزای دیگه هم تا الان تجربه کرده و معتاده. در صورتیکه مطمئنم سیگاره و خیلی کمه و از اون موقع تا الآن سمتش نرفته.

۴ سال صبر کنیم تا سربازی بره بعد دوباره بیاد خواستگاری. مطمئنم میتونه ترک کنه خیلی سخته از هم جدا شیم. انگار از یه بلندی سقوط کردیم. هم همدیگه رو از قبل میخواستیم. هم ما دو تا باهم مشکلی نداریم و هم چند ماه پیش تهران رفتیم برای آزمایش ژنتیک و خداروشکر خوب بود..از مشاور محترم میخوام نظرتونو بهم بگین که باید چکار کنیم