سلام
من هفت ساله ازدواج کردم بدون رضایت پدر مادرم با پسرعموم ازدواج کردم
ازدواجم زیاد از سر علاقه نبود
پدرم انقدر مرد بد و سردی که اذیت کرد وکمبود محبت داشتم با یک ذره محبت پسرعموم گولشو خوردم ازدواج کردم اوایل خیلی خوب بود کم کم گیر و سرد شد
یکبار تا پای طلاق رفتیم برگشتیم
چهار بارم تا الان کل وسایلای خونه رو فروخته از پدرش یاد گرفته هرجا کم میاره وسایل خونه میفروشه
دست بزن اینا نداره ولی چه تو مشکلات چه تو خوشی همه چیمون با خونوادش یکیه مشکلات اونا و ما
دستشم پول میاد اول مشکلات خونوادشو حل میکنه
الان چندماهه دوباره وسایلمونو فروخته ولی از اونطرف اندازه وسایل یه خونه پول داده به خونوادش
یک هفته ست فهمیدم ناخواسته باردار شدم خیلی حالم بده نه کار میکنه درست حسابی دنبال پول های میلیاردیه خیلی سرد شده اصلا محبت توجه نمیکنه هیچی نمیخوام نه پول نه هیچی جز آرامش وعلاقه ومحبت
چندین بارم گفتم که مشکل من آرامشه نه پول
موندم رو هوا تورو خدا کمکم کنید چیکار کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید