اختلاف با خانواده همسر

من انتخاب شوهرم بودم از اول که عروسشون شدم همش عذابم دادن پدرشوهرم بیش ازحد بددل و‌تعصبیه ولی خیلیم بدچشمه منو ازدانشگاه رفتن انداختن کاری کردن شوهرم نزاره درس بخونم بد میدونستن  توعقد همش دعوا داشتیم که چرا لاک میزنی آرایش میکنی ما بدمون میاد تو باید خودتو با ما وفق بدی ولی من کارخودمو کردم فاصله گرفتم الان که اومدم خونه خودم هنوزم ازراه دور فوضولیاشون هست دختراشو میزاره میرن کلاس اونم کلاس مختلط فقط برای من همه چی خار داشت هروقتم که میرم خونشون پز دخترا رو میده ازعمد جلو من میگه بزار برن درس بخونن به جایی برسن فقط میخوان منو حرص بدن دختراش تنهایی همه جا میرن منم آدم حسودی نیستم برام مهم نیست ولی فقط پدرشوهرم مادرشوهرم منو حرص میدن هرکار براشون میکنم دستم نمک نداره برای دیگران همه چیز رو بد میدونن ولی برای خودشون خوبه خودشونو با ما مقایسه میکنن بچه هاشونو میندازن گردن من خودشون میرن مسافرت ازوقتی اومدم خونه خودم همش مادرشوهرم میگه تو اون چیزو داری من ندارم شما پول دارین اون چیز رو دارین ما نداریم همه رو روانی کرده که باید خونه رو عوض کنیم من همه چی بخرم برای خودم بخدا من اصلا حسود نیستم ولی خیلی از رفتاراشون اذیت میشم شوهرم تک پسره وبه حرفشون گوش میده گفتن باهم زندگی کنیم اما من زیر بار نرفتم جدا دارم زندگی میکنم خودمو باهاشون هیچ وقت وفق ندادمو نمیدم هفته ای یه بار میرم شوهرم وباباش باهم کارمیکنن شوهرمم عرضه نداره تنهایی کارکنه هرکار میخواد بکنه اول از اونا نظر میپرسه هروقتم که باهاش حرف میزنم به دعوا میکشه فقط برامن ازغیرت و بددلی حرف میزنن اما خودشون آزادن هرکاری که میخوان انجام بدن پدرشوهرم خیلی خانم باز و بدچشمه اصلا قیافش داد میزنه ولی مثلا غیرتیم هست باخدا هم هست واقعا نمیدونم باهاشون چیکارکنم جلو شون خیلی خونسردم ولی بعدا از رفتاراشون حرص میخورم