سلام روز بخیر
من باردار هستم و ماه ۸ بارداری رو میگذرونم
تا به امروز خودم میرفتم خونه مادر و پدرم
و اونا زنگ میزدن که پاشو بیا اینجا
و من هم میرفتم ولی خب همش با خودم میگفتم چرا یکبار نمیان خونه دخترشون من که با این وضعم سختمه
یا حتی بی خبر شده دست خالی بیان پیش من که باردارم
که حتی امروز گفتن بیا گفتم دارم آشپزخونه تمیز میکنم انتظار داشتم وقتی فهمیدن دارم کار میکنم بیان کمکم حداقل خواهرم
ولی خبری نشد نه واسه کمک فقط بدونم اینکه براشون مهمم
مادرم وقتی ۴ ماهم بود غده چربی باید جراحی میکرد و فقط خودم میبردمش دکتر و مراقبش بودم حتی تا ۳ روز پیشش بودم
و یک خواهر مجرد دارم که خب اونم کمک میکرد ولی من خودم دوست داشتم بمونم مراقبش باشم
از اول بارداریم تا الان که ۸ ماهه هستم خونه من فقط یکبار اومدن اونم فقط نیم ساعت
حتی واسه خرید سیسمونی همراهم نیومدن
نه پدر نه مادر نه خواهر
بهونه کردن که عروسی خب دعوت بودیم و میذاشتی یک روز دیگه.
ولی من چندین بار رفتم و باهام نیومدن
الانم ۳ روز نرفتم زنگ میزنن بیا ولی من دلم بهم اجازه رفتن نمیده
خیلی دلم گرفته از دیروز گریه میکنم وقتی تنهام شوهرمم میگه چی شده ناراحتی الکی بارداریمو بهونه میکنم که بچه اذیتم میکنه
بهشون گفتم شما یک بار نیومدین اینجا
ببینین چی کم دارم چی خریدم اصلا من باردارم نیاز دارم مادرم بیاد دیدنم نه اینکه من همش بیام اونجا
متاسفانه بهونه میارن
شوهرم با من رفتارش خیلی خوبه و مهربونه فقط بهم چند وقت پیش گفت چرا نمیان اونا بیشتر باید بیان تا اینکه تو با این وضعت بری خونمون فقط یک خیابون فاصله داره و من که الان باید روحیه ام خوب باشه خوب نیستم
کمکم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید