سلام دوست عزیز
به نظر میرسه شما نتونستیدبا شرایطتون کنار بیاید. و سازگار بشید و این شما رو آزرده خاطر کرده
از شما سوالی دارم (ایا این نپذیرفتن و مقاومت باعث رشد شما شده؟یا به شما و رابطه تون اسیب زده؟)
ایا برای این که بتونید با این شرایط کنار بیایدتا حالا کاری کردید؟
دوست عزیز منم مثل شما اومدم تهران واسه زندگی، به شدت به خانواده ام وابسته بودم، حتی کار دولتی داشتم، باشگاه میرفتم حسابی سرم گرم بود ولی اینجا فقط خونه نشین شدم خیلی سخته افسردگی گرفتم، ناامید بودم و غر زدم ولی در آخر دیدم نمیشه اینجوری، الان کنار اومدم با تنهاییم به آرامش رسیدم، بچه دوم هم خداروشکر تو راهه، سعی کردم بچمو کلاسهایی که تو سرای محله ها برگزار میشه ببرم چون دولتی هست ارزونه اونجا کلی دوست پیدا کردم واسه رفت و آمد، شمام پاشو بخاطر خودت و بچه ات تحملت رو ببر بالا
بیشتر رفتار شوهرم به رابطمون آسیب زد تا دوری. چون عصبی و زود جوشه. انقدر خاطرات بد رقم زده که دیگه دلم نمیخواد باهاش بمونم اما مجبورم فعلا چون دلم میخواد اول از نظر مالی بتونم از پس خودم بر بیام..
دچار اضطراب و ترس و خشمم. همش فکر. نه جایی هست که بریم و حداقل با دوتا آدم هم صحبت بشی نه پولی داریم برای تفریح و خرج کردن تو این اوضاع چون کارمنده
چند بار خود همسرم رفته مشاور اما هیچی به هیچی
من اخلاقم اینه که تا کارد به استخوان نرسیده هیچ از زندگیم به خانواده و دیگران نمیگفتم چون معتقد بودم آبروی همسرم آبروی خودمه اما اون سر هر چیزی پای خانواده هارو میکشید وسط برای همین از چشمم افتاده حتی اگر طلا بشه