من ۲۴ سالمه از ۱۷ تا ۲۱سالگی با یه دختری در ارتباط بودم که از طریق چت باهم آشنا شدیم و اون دختر هم همیشه باهام دردودل میکرد و از بی مادریش و اینکه سرطان داره میگفت و منم دلداریش میدادم خلاصه این قضیه باعث شد بی حوصله بشم و نسبت به اطرافیانم سرد وخشن جواب بدم بعد ازاین اتفاق رابطه ام را با او قطع کردم و بعد یکی دوماه ازدواج کردم و مسئولیت سنگینی رو برعهده گرفتم همسرم دوتا خواهر مجرد و یه برادر داشت که باید باهم زندگی میکردیم اخلاقشون بامن خیلی بد بود کلا تیکه و کنایه و قدرنشناسی بود من براشون خیلی زحمت کشیدم سنشون هم از من زیادتر بود و از همه این ها بدتر و سخت تر دو رویی همسرم بود که آزارم میداد تو دوران زایمان هم احساس کمبود محبت از همسرم داشتم الان تنها هستم خواهرشوهرام ازدواج کردن و برادرشوهرم تو یه کشور دیگه ست یعنی ازم دوره راحت شدم و یه بچه هم دارم ولی نمیدونم چرا بی حوصلم باهمه دعوا دارم به بچم محبت نمیکنم همیشه فکر میکنم من انقدر سختی رو تحمل کردم ولی اونایی که عذابم دادن اوایل ازدواجشون زندگی دونفره و راحتی دارن نمیدونم با خودم درگیرم میخوام به آرامش برسم شایدم دلیل این حس و حالم این باشه که نتونستم جواب تیکه کنایه هاشونو بدم تو دلم مونده همه چی دارم ولی ناراضیم ممنون میشم راهنماییم کنین.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید