سلام من عاشق شوهرم هستم ما 7ماهه عقد کردیم این آقا اول خیلی خوشحال بود که منو داره و خیلی دوستم داشت و خیلی براش مهم بودم
اما الان از من زده و دلسرد شده و حس میکنم میخواد فراریم بده دوستم نداره
اما من دیوانه وار دوستش دارم و میخوان اونم اینطوری دوستم داشته باشه
قبلا نمی تونست ازم فاصله بگیره اما الان حتی اگه یک ماه از من بیخبر باشه هیچ کاری نمی کنه و حتی بهم زنگ نمی زنه
بخاطر یه بحثای الکی و بچگونه که بینمون پیش اومد که مادرشم در جریان بحثهامون میذاره و مادرش پرش کرد و روش تاثیر گذاشت
حس میکنم دیکه مثل اول برنمی گرده
ما عروسیمون 15 فروردین بود که بخاطر بحث بچگونه عروسی رو به هم زد و الان سه ماهه حس میکنم دارم وقتمو باهاش تلف میکنم و دلشو زدم
همشم میاد حرفای گنده میزنه ناراحتم میکنه و خودشم میره قهر میکنه حس میکنم ازم خسته است و عمدا دوری میکنه
این آخرین بار هم میگه به خواهرات حس خوبی ندارم اسمشونو پیشم نیار با اینکه خواهرام از خانمی هیچی کم ندارن و اصلا رفت و آمد ندارن باهاشون و نمیبینمشون
الان 5 باری میشه که بهم اینو میگه منم آخرین بار نتونستم تحمل کنم گفتم چطور درباره خواهرام اینطور حرف میزنی میگه خب پس بچسب به همون خواهرات و قطع کرد الان یک هفته است که هیچ پیامی بهم نداد.
نمیتونم فراموشش کنم من خیلی دوستش دارم
میترسم اگه جدا بشم افسرده بشم و نتونم از دلم بیرونش کنم ضربه روحی بخورم
بخاطر اینکه اون اول خیلی دوستم داشت و حتی تو رو مامانش بخاطرم ایستاد
اما آلان به کل عوض شده و انگار طرف مامانشه
میخواد من جا بزنم.
کمکم کنید چیکار کنم میترسم از جدایی چون معلوم نیست چه بلایی سرم بیاد بعدش شاید هم دق کردم از عشقی که بهش دارم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید