سلام من ۲۰ سالمه دو ساله با پسری آشنا شدم واقعا عاشقم بود و دوستم داشت منو به خانوادش معرفی کرد و قصدش ازدواج بود اونقد دوستم داشت میگفتم بمیر میمرد هر چی میخواستم برام فراهم میکرد بعضی وقتا من ناراحت میشدم از دستش به پام می افتاد
من قبلا با دوستش به صورت مجازی حرف زده بودیم نه مثل دوستی عاشقانه خیلی ساده در مورد کار روزمره اینا و اون گفته بود اون گذشتته مهم نیست برام مهم از الان به بعد هست ولی یکبار دید که تو انستا من به اون فرد نگاه کردم ولی من دوستش دارم و نه از روی منظور نگاه کرده بودم و چند بار این کار تکرار شد و ازم دلخور شد خیلی تا یک روز هم تو گوشیم دید که با دوستا از پسر اینا حرف زدیم و تو پی وی با پسرا الکی الکی حرف زدم یکبار که مشاور بود اونم بعدش کلا ازم سرد شد و گفت نمیخوامت
ولی نتونست ازم دور باشه اما بعد اون روز همش اذیتم میکنه میگه نمیزارم کار کنی سرکار بری برام کسر شان میشه تو بری سرکار هر وقت من برات کم گذاشتم برو سرکار ولی من هنوز تو خونه بابامم بلکه میخوام کار کنم جهزیه بگیرم
یا میگه شلوار کوتاه نپوش لاک نزن مانتو کوتاه نپوش
من اصلا مانتو کوتاه ندارم همش بهونست یا میگه موهات خیلی بیرونه با اینکه خیلی بیرون نیست
همش حرفای ناراحت کننده میزنه مثلا من گفتم میرم سرکار برگشت گفت پول تو جیبی نداری میری سرکار منم عصبی شدم ناراحت شدم گفتم کیفمو باز کنم از جیب تو بیشتر پول هست اونم میگه کوچیکم میکنی
یا یک اخلاقی که داره میگه هرجا میری باید بگی منم یک ساعت قبلشم بگم غوغا میکنه از در بیرون رفتنی باید بگی
خیلی دعوا و قهر کردیم با اینکه دیوونه وار عاشق همیم
یک اخلاقیم داره یک اشتباهی میشه میشینه از اول همه چی رو توضیح میده تو این دوسال چی شده چه اشتباهایی کردم
بنظرتون من ازدواج کنم باهاش؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید