سلام همراه عزيز ✋🏻
ممنون از اينكه ما را انتخاب كرديد
دوست عزيز برای راهنمايی بيشتر نياز به اطلاعات بيشتری هست .
نحوه آشنايی شما چطور بوده ؟
آيا همسرتان از اوايل رابطه همينطور برخورد كردند ؟
آيا قبل از ازدواج در مورد اين مسائل صحبت كرديد؟
كيفيت روابط عاطفی شما چگونه است ؟
واكنش شما در مقابل اين رفتارها چگونه بوده؟
نحوه رفتار شما با ايشون چگونه است ؟
آيا تا به حال اقدامی برای اين مسئله كرده ايد؟
آيا فقط مسئله تفاوت سليقه است ؟
"اينكه نوشته ايد در خيلی موارد كوتاه آمده ام و از حقم دفاع نكرده ام "منظورتان چيست ؟
آيا علتی برای اين كارها داشته ايد ؟
بعد از پاسخگويي در خدمتتان هستم 🌷🙏🏻
پاسخ حتما از مشاور کمک بگیرید تا علت کشف شود بدون حضور مشاور شما نمیتوانید تکلیف خودتان را مشخص کنید
پاسخ سلام ممنون که مارا انتخاب کردید . دوست عزیز شما می توانید از خواهر شوهرتان بخواهید که با هم خرید کنید . چون این کار باعث می شود که دیگر لباس یک رنگ و یک مدل نباشد . موفق باشید .
پاسخ با سلام دوست گرامی به نظر میرسه در مواردی با همسرتون اختلاف سلیقه دارید و تلاش می کنید آنچنان که ایشون دوست دارند رفتار کنید تا تایید ایشون رو داشته باشید اما هرچقدر تلاش می کنید کمتر موفق می شوید و د...
سلاممیشه کمکم کنید؟از وقتی عقد کردم اعصابم به زیر صفر رسیدهقبلنا خیلی با سلیقه بودم لباسام همه ت
پاسخ دوست گرامی در رابطه با نامزدتان چه مشکلی دارید؟ مشکل خودتون رو دقیق و واضح بیان کنید.
خیلی ممنونم از جوابگوییتون .
ما سنتی باهم ازدواج کردیم و حرفی نه من نه ایشون نزدیم خیلی طولانیه اما همینکه من هیچ حرفی نزدم انگار که زبونم قفل شده بود و از اونجایی که سنم هم کم بود...اصلا کاملا بی فکر ازدواج کردم ولی اجباری هم درکار نبود به میل خودم تو سن حساسی که داشتم...به بعدش هم خیلی مشکلات داشتیم سر همین تعصب ایشون دوماه شده بود که قهر میکردیم و باهم حرف نمیزدیم. میگفت تا دم در خونتون که میری زنگ بزن به من بگو ... یا مثلا خرید فقط با مامانم اونم با تایمی که ایشون مشخص میکردن. چادر اجبار. آرایش ممنوع. خندیدن بلند بیرون ممنوع تو ماشین چشم هام بچرخه و اطراف رو ببینم ممنوع! میگفت فقط مستقیم رو به روتو نگاه کن !!! الان بهتر شده اما بازم نه اونجوری که من همیشه آرزو داشتم همسر آیندم باشه... منم کمبود میذاشتم از لحاظ محبت چون واقعا ناراحت میشدم از این همه بد بینی و نادیده گرفتن من... نه مسافرت نه تفریح نه خنده حتی... بدبینی و اینکه مدام ازم انتقاد میکنه عذابم میده...
از همون اوایل هم این اخلاقش رو نشون داد حساسیت هاشو...
خب الان من سعی کردم محبتم رو بیشتر کنم. صبوریمو بیشتر کنم. زود ناراحت نشم و خودمو عذاب ندم. اونم بهتر شده اما کلا از اون مدل آدماست که خیلی تو بحث توهین میکنن. منم شده که مثل خودشون برخورد کنم اما خیلی جاها خودمو کنترل کردم. گفتم منم جوابشو مثل خودش بدم که میشم یکی مثل خودش... تابحال خیلی از این ایراد گیری هاش اعتماد بنفسم اومده پایین و خودمو نابود دیدم ... هروقتم گفتم توهین و بی نتیجه بودن بحث رو شنیدم... مثلا من چشمهای آنچنانی یا درشتی ندارم یکبار بهم گفت برو با چشم های ژاپنیت! هیچوقت این مدل حرفاش از ذهنم بیرون نمیره. برای لباسامم که نگم دیگه چه حرفایی میزنه. سلیقم خوبه هم سن سالا ازم تعریف میکنن خوش آرایشم و دیگران حتی میگن خوشگل و با نمکی. اما ایشون...نمیدونم گاهی وقتا احساس میکنم دوستم نداره چون کاراش اصلا بوی دوست داشتن نمیده... ما یه پسر 3ساله داریم ...خودشون خواستن که زود بچه دار بشیم...و ما 13سال هم تفاوت سنی داریم ... الان واقعا موندم من اگر که کمی بدبینی ایشون کمتر بشه و انتقاد ها تموم بشه و منو همین که هستم قبول کنه مشکل دیگه ای ندارم ... اما این بهونه های کاذب همش ذهنمو منحرف میکنه که شاید بخاطر بچه داره بامن زندگی میکنه و حرف مردم هم خیلی براش مهمه....
نمیدونم نمیفهمم من با تموم این حرفاش سعی میکنم اعتماد بنفسمو تقویت کنم دلگیر نمیشم چون خودمو همین که هستم قبول دارم. اما همش فکر میکنم این مرد نمیتونه دنیای منو کشف کنه یعنی نمیخواد همش فاصله میگیره ازم دلیلشو نمیفهمم...
سلام عزیزم منم مشکل تقریبا مثل شما داشتم با این تفاوت که علاوه براین شوهرم به علایق من توجه نمیکرد مسخره هم میدونست و سر کوچیکترین چیزی مثلا چرا در ماشینش رو محکم بستم یا آهسته بستم بسته نشده نیم ساعتی سر و صدا سرم میکرد من از هفته اولی که عقد کردم دادو فریاد هاش تو گوشم بوده تا همین امروز من دوسال تحمل کردم ولی واقعا سر اینا عصبی شدم اعتماد به نفسم هم اومده پایین درمورد هیچی هم با من مشورت نمیکنه اگه هم تو خونه کم کاری داشته باشم به خانواده اش میگفت منم به شدت اعتماد به نفسم افت میکرد اولین کاری که کردم با خواهرشوهرم که رابطه نزدیکی با شوهرم داره مشکلم رو درمیون گذاشتم و بهش گفتم با برادرتون صحبت کن اون فقط گفت برادر من نیاز به نصیحت نداره 😐 فقط منو نصیحت کرد چند ماه گذشت از این قضیه ولی مشکل حل نشد بدتر هم شد تا بالاخره من با خانواده ام درمیون گذاشتم اونا هم شوهرم رو نصیحت کردن فایده نداشت شوهرم هم شاکی شده چرا حرف از خونه من در بردی دوباره خوب نشد آخرش مامانم زنگ خونشون زد تا مامانش رو راضی کنه که پسرشون رو نصیحت کنن اونا هم گفتن پسر ما نیاز به نصیحت نداره بعد چقدر دعوا و کشمکش بالاخره من رفتم به خواهرشوهرم گفتم تو اگر کمکمون کرده بودی اینطور نمیشد بالاخره خواهرشوهرم بااینکه اینهمه بی ادبی به من کرد اینهمه خانواده اش بهم الکی گفتن مریضم خواهرشوهرم سر عقل اومد و با برادرش صحبت کرد الان خداروشکر خدارو هزار مرتبه شکر شوهرم بهتر شده نمیگم خوب شده کمی بهتر شده منم سعی میکنم هر روز براش دلبری کنم. به نظر من اگه شوهرت میاد مشاور حتما برید مشاور نیومد خودت برو بشین اونجا بگو تا نیای اینجا من از در بیرون نمیام نزار کسی هم از مشکلتون خبردار بشه مخصوصا مادر خودت و مادرشوهرت.