سلام خسته نباشید من باردارم شوهرم میگه نمیخوام مادرت اینا سیسمونی بخرن دیروز رفتیم تخت و کمد بچه خریدیم بعدش مامانش گفت من پولشو میدم به شوهرم گفتم پس چرا مادرت میده اشکال نداره گفت اون فرق میکنه نمیخوام از طرف شما منتی برام باشه حالا بنده خداها همچین آدمی نیستن بعد مادرشوهرم به شوهرم گفته زنت دهن لقه چرا به مامانش گفته تخت و کمد خریدیم شوهرم بهم گفت گفتم خب مادرمه مگه غریبه است حالا مادرشوهرم خودش سریع زنگ زد حتی عکس همه رو فرستاد برای دخترش شوهرم میگه دوست ندارم کسی بفهمه من چیکار میکنم واقعا خسته شدم دیگه بخدا از استرس و اعصاب هر دو دستم گزگز میکنه و درد داره شب ها نمیتونم بخوابم الان دو ساله کار ما همینه همش تو مخ شوهرم میخونه اونو پر میکنه شوهرمم هرچی مادر و خواهرش به دروغ بهش میگن فلانی اینو گفت سریع باور میکنه هرچقدر میگم اینجور نیست قبول نمیکنه بعد عروسی هم مادرش با سیاست کاری کرد که همه کاسه و کوزه ها سر خانواده بدبخت من شکست شوهرمم ساده سریع باور کرد خیلی حسود وقتی دید شوهرم با خانواده ام خیلی خوبه ی کاری کرد که از همشون سرد بشه حتی میخواد منم از اونا سرد کنه توروخدا کمکم کنین دیگه خسته شدم هر چی هم با شوهرم حرف میزنم طرف اونارو میگیره نمیدونم چیکار کنم خسته شدم دیگه شوهرم تک پسره و خونه مادرشوهرم زندگی میکنیم توروخدا کمکم کنین ممنون
سلام دوست خوبم
شما در حال حاضر باردار هستین و روحیه حساسی دارید و این مسایل پیش پا افتاده برای شما مهم به نظر میرسد
تمرکزتان را بر روی بارداری و سلامت خودتان بگذارید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید