2794
سلام ممنون از وقتی که برای من گذاشتین و راهنماییم کردین من خودم هم از اینکه قضیه قبلی زود تموم شد و همون موقع از شناسنامم پاک شد خیبی خیلی خوشحالم ولی احساس میکنم همه فامیل با یه دید دیگه بهم نگاه میکنن که تو هنوز موندی برا خواهرت خواستگار اومده حتما تو ایرادی چیزی داشتی که نامزدی قبلی تموم شده کاش این قضیه نبود تا راحت تر با این مسیله دست و پنجه ندم میکردم مثلا یکی که همسن یا سنش نزدیکه بهم میگن انشااله مال تو همون موقع میرن اسپند دود میکنن ،اصلا نمیدونم چرا مامان و خواهرم با هم شدن حتی ابتدایی ترین چیزای خواستگاری خواهرم رو بدونه اینکه به من بگم حرف میزنن منم اگه قرار بود ناراحت بشم میتونستم اصلا از اولش بگم که نه خواهر کوچیک نباید زودتر از من ازدواج کنه ولی من اصلا مشکلی ندارم .هیچ کدوم از دوستام برام نمونده یکی ازدواج کرده سرگرم بچه و شوهرشه یکی کار رسمی پیدا کرده اصلا با هم تماس نداریم یعنی خودشون نمیخوان ،من هر جا رفتم برا کار درست و حسابی نبود یا محیطش یا مسیرش دور بود ،بخدا دیگه خسته شدم اصلا دلم امید ندارم از زندگی کردن خسته شدم درسته زندگی معمولی و پدر و مادر دارم تو یه خونه زندگی میکنیم ولی خیلی احساس تنهایی دارم هرچی گریه هم میکنم آرام نمیشم برای کنکور ارشد درس خوندم و قبول شدم ولی چون رشته من رو شهرمان نداشت و شهرستان اجازه ندارم برم آزاد شهرمان یه ترم رفتم بعد انصراف دادم چون بابام افسردگی گرفته بود از محیط کارش خوشش نمیومد سرکار نمیرفت رشته منم مهندسی و مر خرج بود گفتم بهش فشار نیاد با اینکه خیلی به درس علاقه دارم خواستگار خواهرمم هم خیلی افراطیه مانتو خیلی بلند حجاب فلان خانواده ما هم مذهبی هستن ولی نه تو این حد مامانم اینا هم شیفته اون شدن که اون فلان و بهمانه کم کم به منم فشار میان این رو کن اون رک کن ،احساس میکنم خواهرم هم به خاطر اینکه کیست اندرومتریوز داره و حدود یه سال پیش عمل کرده راضیه وگرنه تا چند وقت پیش بود از این جور آدما خوشش نمیومد،اون خواستگار که قرار بود به من بفرستنش چون اون آقا قصد ازدواج کرده بودن دیروز مامانم فقط اومد گفت که اون پسره بله برونش با یه دختر شده و رفت انگاری اومده بود خبر بده که حیف شد از دستت رفت ،حالا من نگران اینم که فردا هر خواستگاری هم بیاد میگه که فلانی رو از دست دادی،در ضمن از فامیل هر کی خواستگار میفرسته یا بی سواده یا فرهنگش بامن نمی خوره یا کار درست حسابی نداره،الان چکار کنم من به آینده امیدوار باشم بخدا الان دارم با گریه تایپ میکنم کاش میتونستم آینده رو ببینم،چندبار اون خواستم خودم رو از نو بسازم لااقل ذهنیت خانواده رو نسبت به خودم عوض کنم اما نشده دوباره رفته سر خونه اول ،اصلا شب تا صبح اعصابم درگیر آینده خودم و خانواده هست که قراره چی پیش بیاد نمیدونم کاش اصلا گذشته از نبود و آینده ای خیلی تنهام... ممنون اینکه وقت میذارین و راهنماییم میکنیم
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

عزیزم همان طور که قبلا گفتم شما حساس شدی و رفتارهای دیگران رو با قصد وغرض معنی میکنی. ازدواج کردن خوبه ولی نه به هر قیمتی. خوشبختی رو در ازدواج کردن نبین. نمیخوام بگم بی خیال ازدواج شو تو حق داری برای رسیدن به نیازهات و تجربه یک زندگی تلاش کنی ولی به شرطی که شرایطش مهیا باشه وعجولانه تصمیم نگیری این احساس تو هست که فکر میکنی دیگران تو رو مقصر اون جدایی میدونن مگر غیر از اینه که گفتی حتی قاضی هم گفت بهتر که زودتر جدا شدید . پس خودت رو مقصر ندون و اینقدر حرف و نظر دیگران برات مهم نباشه در مورد خواهرت فقط میتونی نظرت رو بگی ولی تصمیم رو خودش میگیره پس دیگه بهش فکر نکن سعی کن بیشتر در اجتماع حضور داشته باشی و یک کار هرچند با حقوق کم هم باشه پیدا کنی . حتی میتونی کلاس ورزش و هنری بری خودت رو با فعالیتهایی که برات خوشاینده سرگرم کن سعی کن ارتباط معنویت رو با خدا بیشتر کنی . مطمعن باش خداوند حواسش به بنده هاش هست یک برگ بدون اراده خدا به زمین نمیفته چطور فکر میکنی تو رو تنها گذاشته؟ من مطمعنم با تلاش خودت میتونی به دیگران ثابت کنی در مورد تو اشتباه کردند اهدافت رو تغییر بده ازدواج برات هدف نباشه منتظر نباش کسی بیاد وسرنوشتت رو تغییر بده تنها کسی که این کار رو میتونه بکنه اراده قوی خودت هست موفق باشی دوست عزیز

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

درسته عزیزم .. امیدوارم خدا خودش بهم آرامش بده. ممنونم از اینکه وقت گذاشتین..خسته نباشین

پاسخ دوست عزیز هر وقت احساس کردی نیاز به دردو دل ردن داری ویه گوش شنوا میخوای میتونی مسائلت رو با ما مطرح کنی خوشحال میشیم بتونیم کمکت کنیم