بازم سلام خانم دکتر. ببخشید که سوالاتم زیاده. ولی واقعا به مشاوره احتیاج دارم. ممنون میشم اگه برام و

بازم سلام خانم دکتر. ببخشید که سوالاتم زیاده. ولی واقعا به مشاوره احتیاج دارم. ممنون میشم اگه برام وقت بذارید و جوابم رو بدید. خانم دکتر گفتید سن شوهرتون چقدره شوهرم 10 سال ازم بزرگتره. من 26 سالمه و شوهرم 36 سالشه. خانم دکتر راجع به خانواده شوهرم دیروز تاپیک زدم.که گفتم باهاشون قهرم.خانم دکتر تقریبا دو ماه پیش کمد خریدیم بعد احتیاج به وانت داشتیم که کمد و بیاریم.پدر شوهرمم ماشینش وانته، بعد شوهرم بهش گفته بود بره مغازه کمد و برامون بیاره.با شوهرم با هم رفتن کمد و آوردن، بعد تو راه که داشتن میومدن شوهرم به من زنگ زد و گفت اگه بابام کمد و آورد با هم گذاشتیم تو حیاط بیا ازش تشکر کن و یه تعارفشم کن که بیاد خونه. بعد من به خاطر دلخوری که از پدر شوهرم دارم و باهاش قهرم به شوهرم گفتم نمیام من باهاش قهرم و یاد اون حرفاش میوفتم که بهم زمد و فحشم میداد. بعد شوهرم گفت حالا به خاطر من وقتی رسیدیم بیا بگو دستت درد نکنه. ولی من قبول نکردم و گفتم نمیخام. بعد وقتی پدر شوهرم اومد و کمد و با شوهرم گذاشتن تو حیاط و رفت منم نرفتم بگم دستت درد نکنه، آخه نمیتونستم ببینمش چون ازش بدم میاد و یاد اون فحشاش میوفتادم. بعد وقتی پدرشوهرم رفت شوهرم ناراحت شد و یه کم تا چند ساعت باهام قهر کرد و میگفت چرا نیومدی تشکر کنی. حالا خانم دکتر اگه شما جای من بودید میرفتید ازش تشکر کنید با اینکه اون همه بدی در حقتون کرده؟ خانم دکتر بگید حالا من اشتباه کردم یا نه؟ تازه خانم دکتر یک ماه دیگه هم شوهرم میخاد زیر تلوزیون بخره بعد شاید دوباره به باباش بگه برامون با وانتش بیارتش .خانم دکتر من دوست ندارم به اون بگه وسایلمون و بیاره ولی شوهرم میگه خب دیگه ماشین نیست بیارمشون اگه به کسی بگم اونا پول میگیرن ولی بابام وانت داره بهش بگم برامون میارتش. حالا خانم دکتر به نظرتون اگه یک ماه دیگه شوهرم باز به باباش بگه زیر تلوزیون و برامون بیاره و اونم بیارتش برم ازش تشکر کنم که برامون آوردتش یا نه؟ آخه خوشم ازش نمیاد و یاد بدیها و فحشاش میوفتم ولی میترسم اگه ایندفعه هم نرم ازش تشکر کنم شوهرم عصبانی بشه. آخه اخلاق شوهرمم بعضی وقتا مثل باباشه وقتی عصبانی میشه همه چی میگه. به نظرتون چیکار کنم خانم دکتر؟ لطفا راهنماییم کنید. خانم دکتر حالا یه چیز دیگه هم میخام بگم. ما تو این شهر غریبیم و همون طور که تو تاپیک قبلیم گفتم پدر و مادرمینا با فامیلامون یه استان دیگه هستن بع من و شوهرم و خانواده شوهرمم و البته برادر خودم تو این استان هستیم. برادر بزرگم با زن داداشم تو این شهرن. بعد خانم دکتر وقتی به شوهرم میگم بیا بریم خونه برادرم حالت جدی و قهر به خودش میگیره و با عصبانیت میگه نمیام. میگه چرا تو نمیای بریم خونه خانواده من.همون طور که گفتم خانم دکتر الان دو ساله که خونه خانوادش نرفتم به خاطر موضوعاتی که قبلا بهتون گفتم. بعد هر وقت میگه تو چرا نمیای منم دوباره براش توضیح میدم و یاد آور میکنم ولی انگار اون یادش رفته و هر وقت میگم بهم بدی کردن میگه اووووووووو 2 سال پیش بوده تو خیلی کینه ای هستی و نمیتونی ببخشی و فراموش کنی. بلاخره یه دعوایی شد و تموم شد تو خیلی کینه ای هستی و کشش میدی. خانم دکتر از این حرفاش خیلی ناراحت میشم که شوهرم من و درک نمیکنه و طرفداری از خانوادش و میکنه. حالا خانم دکتر هر دفعه که میخام برم خونه داداشمینا با هم دعوا داریم و به زور راضیش میکنم که بیاد بریم خونه داداشمینا .هر وقتم داداشمینا میخان بیان خونمون هم ما دعوا داریم وقتی برادرم زنگ میزنه و میگه که میخان بیان من همش استرس و ترس دارم که چطور وقتی شوهرم از سرکار برگشت بهش بگم که داداشمینا میخان مثلا فرداشب بیان خونمون وقتی شوهرم میاد بهش که میگم بازم اخماش میره تو هم و میگه چرا میخان بیان؟ چرا بابای خودم خانواده خودم نیان خونم؟ دوباره با هم دعوا میکنیم و اون قهر میکنه و به زور و با ترس بهش میگم بره میوه و روغنی چیزی بخره اونم وقتی میره میخره با اخم پرتشون میکنه تو آشپزخونه. خانم دکتر از این وضعیت دیگه خسته شدم. لطفا راهنمایم کنید. بعضی وقتا به این فکر میکنم که طلاق بگیرم و از دست این زندگی راحت شم از دست خانواده شوهرمم راحت شم. ولی به خاطر دخترم و پدر و مادر خودم زندگى میکنم.چون دوست ندارم پدر و مادرم ناراحت بشن فکر کنن که خوش بختم. لطا راهنمایم کنید .ممنون